سعدی-گلستان-باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت 11
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همیگفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده ، دل مرده ، ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده ، دیدم که نفسم درنمیگیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمیکند . دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلّت کوران ، ولیکن درِ معنی باز بود و سلسله ی سخن دراز در معانی این آیت که ” و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید ” (1) سخن به جایی رسانیده که گفتم :
دوست نزدیک تر از من به من است
وینت عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
من از شراب این سخن مست و فُضاله قدح در دست که روندهای بر کنار مجلس گذر کرد و دور آخر درو اثر کرد و نعرهای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش . گفتم : ای سبحان الله دورانِ باخبر در حضور و نزدیکانِ بی بصر دور
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلّم مجوی
فُسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوی گوی
واژگان دشوار : 1-ترجمه : و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم . (سوره قاف آیه 16 )