فرخی یزدی – غزل شماره 48
شب غم روز من و ماه محن سال من است
روزگاریست که از دست تو این حال من است
بس که دلتنگ از این زندگی تلخ شدم
مردن اکنون به خدا غایت آمال من است
دوست با هر که شدم دشمن جانم گردید
چه کنم این همه از شومی اقبال من است
در میان همه مرغان چمن فصل بهار
آنکه بشکسته شد از سنگ ستم، بال من است
به گناهی که چو خورشید گرفتم پیشی
چشم هر اختر سوزنده به دنبال من است
فرخی چون تو و من کس به سخندانی نیست
شعر شیرین ز تو و مُلک سخن مال من است