فرخی یزدی – غزل شماره 30
از قناعت خواجه ی گردون مرا تابنده است
پیش چشمم چشمه ی خورشید کی تابنده است
پر نگردد کاسه ی چشم غنی از حرص و آز
کیسه اش هر چند از مال فقیر آکنده است
حال ماضی سربسر با ناامیدی ها گذشت
زین سپس تقدیر با پیش آمد آینده است
نیست بیخود گردش این هفت کاخ گردگرد
زانکه هر گردنده را ناچار گرداننده است
با سپر افکندگان مرده ما را کار نیست
جنگ ما همواره با گردنکشان زنده است
با چنین سرمایه ی عزم تزلزل ناپذیر
نامه ی حقگوی طوفان تا ابد پاینده است