تا حیات من به دست نان دهقان است و بس

فرخی یزدی – غزل شماره 134

تا حیات من به دست نان دهقان است و بس

جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس

رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای

دست خون آلود بذرافشان دهقان است و بس

در اسد چون حوت سوزد زآفتاب و عاقبت

بی نصیب از سنبله میزان دهقان است و بس

آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام

در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس

دست هر کس در توسل از ازل با دامنی است

تا ابد دست من و دامان دهقان است و بس

دور دوران هر دو روزی بر مراد دوره ای است

آنکه ناید دور آن دوران دهقان است و بس

بر سر خوان، خواجه پندارد که باشد میزبان

غافل است از اینکه خود مهمان دهقان است و بس

منهدم گردد قصور مالک سرمایه دار

کاخ محکم کلبه ی ویران دهقان است و بس

نامه ی طوفان که با خون می نگارد فرخی

در حقیقت نامه ی طوفان دهقان است و بس

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها