فرخی یزدی – غزل شماره 118
کانون حقیقت دهن بسته ی ما بود
قانون درستی، دل بشکسته ی ما بود
صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد
چون باخبر از بال و پر بسته ی ما بود
از هر دو جهان چشم به یک چشم زدن بست
آزاد ز بس خاطر وارسته ی ما بود
هر پست سزاوار سر دار نگردید
این منزلت و مرتبه شایسته ی ما بود
اسرار جهان روشن از آن است بر ما
چون مظهر آیینه، دل خسته ی ما بود
انگشت قضا نامه ی گیتی چون ورق زد
سردفتر آن مسلک برجسته ی ما بود