غزلیات کلیم همدانی

در این بخش، غزلیات کلیم همدانی نوشته شده است.

فهرست غزلیات به ترتیب حروف الفبای آخر قافیه یا ردیف است.

برای خواندن هر شعر، روی آن کلیک کنید :

 

الف : 

غزل شماره 1 : بَدَل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را

غزل شماره 2 : فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را

غزل شماره 3 : در­ین چمن چو گلی نشنود فغان مرا

غزل شماره 4 : از­ان چشمی که می­ داند زبان بی ­زبانی را

غزل شماره 5 : بس ­که ز دیده ریختم خون دل خراب را

غزل شماره 6 : جز حرف عشق نیست سراسر بیان ما

غزل شماره 7 : ضعفِ طالع برده از من قوّت تدبیر را

غزل شماره 8 : ای ز بالای تو طوبی در کنار آیینه را

غزل شماره 9 : گرمخون کردم به مژگان اشک آتشناک را

غزل شماره 10 : لب فرو بستم، زبان دارد زبان­ دانی مرا

غزل شماره 11 : بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را

غزل شماره 12 : شهید آن قد رعنا وصیّت کرده همدم را

غزل شماره 13 : نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما

غزل شماره 14 : تا یافتم رسایی دستِ کشیده را

غزل شماره 15 : چشمت به فسون بسته غزالان ختن را

غزل شماره 16 : منم به کنج قناعت رمیده از در­ها

غزل شماره 17 : دلا بر چشم تر نه آستین را

غزل شماره 18 : بند از زنجیر نتوان کرد دل، وارسته را

غزل شماره 19 : بی ­تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را؟

غزل شماره 20 : ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟

غزل شماره 21 : عزّت دیگر بُود در دامن صحرا مرا

غزل شماره 22 : هیچ دلسوزی نداند چارۀ کار مرا

غزل شماره 23 : در آتش ار فکنم تخم مهربانی را

غزل شماره 24 : به غیر خانۀ زنجیر، دیدۀ تر ما

غزل شماره 25 : نمی بیند سرم چون شمع، شبها روی بالین را

غزل شماره 26 : سر به بستان چو دهد جلوۀ یغمایی را

غزل شماره 27 : اشک کواکب نگر، چرخ غم اندود را

غزل شماره 28 : ازان تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

غزل شماره 29 : به سان شانه ات سرپنجه ای کردم گریبان را

غزل شماره 30 : بر سر خود می کند ویران، سرای دیده را

غزل شماره 31 : دنبال اشک افتاده ام، جویم دل آزرده را

غزل شماره 32 : به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را

غزل شماره 33 : من نه آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا

غزل شماره 34 : گل درین گلشن کجا دارد سر و پروای ما؟

غزل شماره 35 : که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟

غزل شماره 36 : ای بر و دوش تو آفتی دل و دین را

غزل شماره 37 : هر کس به قبله ای کرد، روی نیاز خود را

غزل شماره 38 : ترک چشمت می کند آماجگه محراب را

غزل شماره 39 : ز آه گرمی، آتش زنم سراپا را

غزل شماره 40 : تا پیش پای بیند، دور از تو دیدۀ ما

غزل شماره 41 : دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را

غزل شماره 42 : قرار می برد از خلق، آه و زاری ما

غزل شماره 43 : با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا

ب : 

غزل شماره 44 : چند از شرم تو باشد در نقاب؟

غزل شماره 45 : تا خانمان ما را بر باد داده آب

ت : 

غزل شماره 46 : باده در دور غمت بس که نشاط افزا نیست

غزل شماره 47 : کسی که ماند به بند لباس، زندانی است

غزل شماره 48 : از پیچ و تاب فکر، تنم صد شکن گرفت

غزل شماره 49 : دل رفیقان ره خوف و رجا را دیده است

غزل شماره 50 : نوبهار آمد دگر دلها خوش و دنیا خوش است

غزل شماره 51 : پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت

غزل شماره 52 : مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست

غزل شماره 53 : آن یار گزین که خشمگین نیست

غزل شماره 54 : دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است

غزل شماره 55 : زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز بر نداشت

غزل شماره 56 : پیش چشم و مژگانی، کز سرشک شاداب است

غزل شماره 57 : صبرم حریف دوری طاقت گداز نیست

غزل شماره 58 : عارف که جا بجز سر کوی فنا نساخت

غزل شماره 59 : ضعفم مدد ز قوّتِ صهبا گرفته است

غزل شماره 60 : بعد وارستگی ام سوز تو در تن باقی است

غزل شماره 61 : چو ساخت چشم تو کارم نهفته دیدن چیست

غزل شماره 62 : کوهکن تعلیمِ خارا سفتن از استاد داشت

غزل شماره 63 : گنج دردت که بجز ناله نگهبانش نیست

غزل شماره 64 : باغ و راغ منِ خونین جگر است

غزل شماره 65 : شیوۀ نادان بود بر عاشق بیدل، گرفت

غزل شماره 66 : پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است

غزل شماره 67 : نام ترا شنیدن، چون آرزوی جان است

غزل شماره 68 : دلم با چشم تر یکرنگ ازان است

غزل شماره 69 : نخل قد ترا چون، صورت نگارِ جان بست

غزل شماره 70 : آزادگی ز منت احسان رمیدن است

غزل شماره 71 : منم که داغ بلا گلشنی به نام من است

غزل شماره 72 : راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست

غزل شماره 73 : چشم هر کس گر به یار ماه سیما روشن است

غزل شماره 74 : فراق همنفسان جان بی قرارم سوخت

غزل شماره 75 : یک شهر سنگدل را، یک سخت جان بس است

غزل شماره 76 : ناله می آید به کویت، راه چندان دور نیست

غزل شماره 77 : ز اختر طالع که مهر او همه کین است

غزل شماره 78 : چو هست قدرت، دست و دل توانگر نیست

غزل شماره 79 : آن که زخمی از زبان او نخوردم، سوسن است

غزل شماره 80 : دل یوسف نژادان، یوسف چاه زنخدانت

غزل شماره 81 : آهم ز سرکشی به تلاش اثر نرفت

غزل شماره 82 : دگر بهار چمن را چه دلگشا کرده است

غزل شماره 83 : دل که چون نرگس مستت به شراب افتاده است

غزل شماره 84 : در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است

غزل شماره 85 : در شراب صحبت احباب، زهر غفلت است

غزل شماره 86 : سردمهریهای دوران را تلافی از تب است

غزل شماره 87 : نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت

غزل شماره 88 : آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت

غزل شماره 89 : پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت

غزل شماره 90 : سیر گل امسال از تنهایی ام دلخواه نیست

غزل شماره 91 : جا نیابی اگر ای دل، گلۀ بیجا چیست

غزل شماره 92 : ای به از گل بر سر احباب خاک خواری ات

غزل شماره 93 : هوای کشمیر از زهد خشک اثر نگذاشت

غزل شماره 94 : کدام شب که ز هجر آتشم به جان نگرفت

غزل شماره 95 : آرام در رم است، دمی آرمیده نیست

غزل شماره 96 : چشمت خراج باده ز میخانه ها گرفت

غزل شماره 97 : دیده چشم می پرستی دیده است

غزل شماره 98 : حسن اگر بی پرده باشد، عشق ازو دیوانه نیست

غزل شماره 99 : یک لختم و در کوی دورنگیم وطن نیست

غزل شماره 100 : گر به قسمت قانعی بیش و کم دنیا یکی است

غزل شماره 101 : چشم دلجویی دلم از مردم عالم نداشت

غزل شماره 102 : آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت

غزل شماره 103 : امسال نو بهار قدم پیشتر گذاشت

غزل شماره 104 : دل ز ناوکهای بیداد تو پیکان را گرفت

غزل شماره 105 : در طریق خودنمایی شیوۀ دلخواه نیست

غزل شماره 106 : شَیب و شباب، راه عدم را مراحل است

غزل شماره 107 : شکفته غنچه ولی موسم خزان من است

غزل شماره 108 : رفتن ز درت کار من دل نگران نیست

غزل شماره 109 : پیچیده تر ز طرّۀ او دود آه ماست

غزل شماره 110 : پای بی کفش از سری کآید به سامان بهتر است

غزل شماره 111 : تمام کاهش تن، جمله آفتِ جان است

غزل شماره 112 : در آتشِ عشقِ مهوشان رفت

غزل شماره 113 : دل دامن مجاورت چشم تر گرفت

غزل شماره 114 : به راه عشق تو جز اشک و آه با من نیست

غزل شماره 115 : چمن ز سردی ایام، برگ و بار گذاشت

غزل شماره 116 : روزی طلب مکن، تو چه دانی که آن کجاست

غزل شماره 117 : تا نمی گریم، چراغ دیده ام را نور نیست

غزل شماره 118 : جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است

غزل شماره 119 : ابر را دیدیم، چون ما چشم گریانی نداشت

غزل شماره 120 : زان سینه چه راحت، که ره زخم بدر نیست؟

غزل شماره 121 : یار اگر امروز با ما دوست، فردا دشمن است

غزل شماره 122 : در غریبی هیچ کس بی طالع فیروز نیست

غزل شماره 123 : هر قدم، لغزیدنی فرش قدمگاه من است

غزل شماره 124 : جز قامتت به چشم و دلم جایگیر نیست

غزل شماره 125 : گردون در آتش حسد از جوهر من است

غزل شماره 126 : پای طلب به راه تو از کار مانده است

غزل شماره 127 : صبح شکفتگی ز شفق کم بقا تر است

غزل شماره 128 : این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست

غزل شماره 129 : دجلۀ اشک از بهار شوق، طغیان کرده است

غزل شماره 130 : سیل در اقلیم ما، پیرایه بند خانه است

غزل شماره 131 : دلها به یک نگاه ز نظّارگان گرفت

غزل شماره 132 : ما را تپیدن از غم دنیا، شعار نیست

غزل شماره 133 : منم که گرد ملال آبروی کار من است

غزل شماره 134 : زلف تو که طفلان هوس را شب عید است

غزل شماره 135 : به کامی خواهش ما مبتلا نیست

غزل شماره 136 : دل کار خود به طالع ناساز وا گذاشت

غزل شماره 137 : جلوۀ پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت

غزل شماره 138 : چاره خاموشی بود، هر جا سخن درگیر نیست

غزل شماره 139 : روشنی در خانۀ معمور نیست

غزل شماره 140 : گر آه و ناله داری، در ملک عشق باب است

غزل شماره 141 : تا به نام من زبان خامه ات گردیده است

غزل شماره 142 : دختر رز از کنار می کشان یک سو گرفت

غزل شماره 143 : جز از غبار مذلّت دلم جلا نگرفت

غزل شماره 144 : عاقل سپر زخم زبان، گوش گران یافت

غزل شماره 145 : ای دل، دویدن از پی هر بی وفا بس است

غزل شماره 146 : همیشه کارم در کار خیرْ تأخیر است

غزل شماره 147 : امشب گل خورشید به دامان نگاه است

غزل شماره 148 : آن صید پیشه، فکر مدارا نکرده است

غزل شماره 149 : ز بس که سر زده مژگان او به دلها رفت

غزل شماره 150 : در صد زخم جفا زان مژه بر دل باز است

غزل شماره 151 : دل به زیب و زینت گیتی هنرپرور نبست

غزل شماره 152 : توبه کردی، مستی از چشم بتان افتاده است

غزل شماره 153 : هیچ گه جوش سرشک از مژۀ ما کم نیست

غزل شماره 154 : محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

غزل شماره 155 : دایم گلۀ چرخ دلا ورد زبان چیست

غزل شماره 156 : شمیم خلد، گدای بهار کشمیر است

غزل شماره 157 : اگر ز هستی ما نام نه، نشانی هست

غزل شماره 158 : آن درد که استخوان شکن نیست

غزل شماره 159 : هنوز طرّۀ او تا کمر نیامده است

غزل شماره 160 : نخل امّید ز بار افتاده است

غزل شماره 161 : از کمی مشتری، جنس سخن خوار نیست

غزل شماره 162 : در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست

غزل شماره 163 : سرخوش از می چو نیَم، موج هوا شمشیر است

غزل شماره 164 : از من غبار بس که به دلها نشسته است

غزل شماره 165 : منم که تنگدلی باغ دلگشای من است

غزل شماره 166 : دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت

غزل شماره 167 : علاج عاشق دلگیر، سیر بستان نیست

غزل شماره 168 : در کورۀ غم سوختنم مایۀ کام است

غزل شماره 169 : به زخم تیغ جفا، مرهم عتاب چراست

غزل شماره 170 : خالت از تنگی جا غنچه به کنج دهن است

غزل شماره 171 : صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است

غزل شماره 172 : پاس وفا داشتن، بی اثر افتاده است

غزل شماره 173 : چشم پوشیدن ز نیک و بد، چراغ دیده است

غزل شماره 174 : دل پس از طوف حرم، بر در میخانه نشست

غزل شماره 175 : به ملک حسن که فیضی ز آشنایی نیست

غزل شماره 176 : عشق را بخت تیره د رکار است

غزل شماره 177 : آن بلبلم که عقدۀ دل دانۀ من است

غزل شماره 178 : بی آه، سرشک من روان نیست

غزل شماره 179 : دلا سر سفرت زین خرابه منزل نیست

ح : 

غزل شماره 180 : کرده است تیغت از سر خصم ابتدای فتح

د : 

غزل شماره 181 : هر کس به تو دلربا نشیند

غزل شماره 182 : دولت به ملک عشق به هر سر نمی رسد

غزل شماره 183 : گاهی از خاک درت مرهم به زخم ما ببند

غزل شماره 184 : از هجوم خط، دلی با طرّۀ پر فن نماند

غزل شماره 185 : زان همه صبر و سکون، از دل کفی خوناب ماند

غزل شماره 186 : طرّه ات گر ز دلم صبر چنین خواهد برد

غزل شماره 187 : زان رخنه ها که تن را، از ناوک جفا شد

غزل شماره 188 : عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می رود

غزل شماره 189 : مرا همیشه مربّی چو طالع دون بود

غزل شماره 190 : به وقت گرسِنِگی، نفْس دون گدایی کرد

غزل شماره 191 : دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد

غزل شماره 192 : خاک غربت در مذاقم آب حیوان می شود

غزل شماره 193 : خوش آن که لاف هنر پیش بی هنر نزند

غزل شماره 194 : عمرها رفت که قانون طرب تار ندید

غزل شماره 195 : به بی تکلّفی آن عارفی که خو دارد

غزل شماره 196 : تا بخت بد ز همرهی ما جدا شود

غزل شماره 197 : جور تو ز پی فغان ندارد

غزل شماره 198 : نشود این که ز دل اشک جگر گون نرود

غزل شماره 199 : مطربی کو که به خورشید، رخش ناز کند؟

غزل شماره 200 : چشم بد مست تو چون عربده بنیاد کند

غزل شماره 201 : کم بختی هنرمند، نقص هنر نباشد

غزل شماره 202 : حسنی که به او عشق سر و کار ندارد

غزل شماره 203 : هرگز سر شکایت من وا نمی شود

غزل شماره 204 : غبار کوی تو گر توتیای دیده شود

غزل شماره 205 : عیش در کلبۀ هر گوشه نشین می باشد

غزل شماره 206 : دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می رود

غزل شماره 207 : عشقت کمی از چاره و تدبیر ندارد

غزل شماره 208 : ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید

غزل شماره 209 : گر حق نگری، لایق منصور نباشد

غزل شماره 210 : نه مرا خاطر غمگین، نه دل شاد رسد

غزل شماره 211 : شکر گویم هرچه غم با جان مسکین می کند

غزل شماره 212 : اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند

غزل شماره 213 : از هستی من عشق تو چون نام و نشان برد

غزل شماره 214 : بخت بد، جایی که پای کینه محکم می کند

غزل شماره 215 : فلک اسباب دولت را ز بهر ناکسان دارد

غزل شماره 216 : از غمی شکوه مکن تا غم دیگر ندهند

غزل شماره 217 : گر همّتم کناره ز دنیا نمی کند

غزل شماره 218 : به حال بد، دل از چشم تر افتاد

غزل شماره 219 : چشم عارف جز غبار کلفت از دنیا ندید

غزل شماره 220 : کند گر آرزوی دیدنت آیینه، جا دارد

غزل شماره 221 : ساقی از تاب می آن لحظه که در می گیرد

غزل شماره 222 : رود آرام ز عمری که به هجران گذرد

غزل شماره 223 : سیل را درس روانی گریۀ ما می دهد

غزل شماره 224 : به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد

غزل شماره 225 : مرنج از کس، که هر کلفت که آید ز آسمان آید

غزل شماره 226 : به ملک عشق، دل شادمان نمی ماند

غزل شماره 227 : به لب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد

غزل شماره 228 : وصلت غبار غم ز دل ما نمی برد

غزل شماره 229 : نفاق پیشه، گران بر دل کسی کم شد

غزل شماره 230 : چشم از جهان که بست که او دیده ور نشد؟

غزل شماره 231 : دست خشک بخت من هرجا که تخم افکن شود

غزل شماره 232 : شب که جوش گریۀ من مایۀ سیلاب بود

غزل شماره 233 : وداع ناشده، دل حال صبر درهم دید

غزل شماره 234 : خوبان که روی بر من بیدل نهاده اند

غزل شماره 235 : شیخ از مسواک، دندان طمع را تیز کرد

غزل شماره 236 : در زنگبارِ خاطر من کار می کند

غزل شماره 237 : چو تاب زلف دهی، از بنفشه تاب رود

غزل شماره 238 : دل نه ازوست نه ز ما، یار چو بی نقاب شد

غزل شماره 239 : نیست مو کز فرق ما برگشته بختان سر کشید

غزل شماره 240 : دست از ساغر امّید، کشیدن دارد

غزل شماره 241 : نگه چو گرم بر آن پر حجاب می گذرد

غزل شماره 242 : گر فلک هر چه به ما کرده عطا می گیرد

غزل شماره 243 : برای داغ تو بر دل توان و تاب نوشتند

غزل شماره 244 : با آن که هیچ در بار، غیر از خطر ندارد

غزل شماره 245 : زاهد از تر دامنی دامن چو بر اخگر زند

غزل شماره 246 : دل که چندین آه از جان می کشد

غزل شماره 247 : بجز سکوت ز روشندلان نمی آید

غزل شماره 248 : دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد

غزل شماره 249 : گر شبی دیده خون فشان نبود

غزل شماره 250 : سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود

غزل شماره 251 : چند نومید ز کوی تو دل زار آید؟

غزل شماره 252 : کسی که از گل داغ تو گلستان دارد

غزل شماره 253 : دل به جذب خواری خود، جور دشمن می کشد

غزل شماره 254 : ای دل ز نخل ناله و آهت ثمر چه شد

غزل شماره 255 : مشکل اهل محبّت ز تو آسان نشود

غزل شماره 256 : گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد

غزل شماره 257 : بغیر از می کسی از عهدۀ غم بر نمی آید

غزل شماره 258 : خیال گلشن کویت به دل گذار نکرد

غزل شماره 259 : دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید

غزل شماره 260 : تا دل دیوانه بود، از عافیت دلگیر بود

غزل شماره 261 : هنرم را ثمری چرخ ستمکار نداد

غزل شماره 262 : خیال زلف تو بازم به دست سودا داد

غزل شماره 263 : جز به می هیچ دل از بند غم آزاد نشد

غزل شماره 264 : داغ اگر بر روی هم، چون برگ گل جا می کند

غزل شماره 265 : خصم گو ایمن نشین گر دست ما بالا شود

غزل شماره 266 : به پرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد

غزل شماره 267 : نه طرّه ات غم شبهای تار من دارد

غزل شماره 268 : ازان به چشم ترم بی حجاب می آید

غزل شماره 269 : چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد

غزل شماره 270 : پایمزد عجز ما بیداد دستِ زور بود

غزل شماره 271 : خوش آن که کنج غم خود به گُلْستان ندهد

غزل شماره 272 : گر سیل فتنه خیزد، دل را چه مشکل افتد؟

غزل شماره 273 : زان چشم ندیدم که نگاهی به من افتد

غزل شماره 274  : بهره ای نگرفت اگر کامی دل بی تاب دید

غزل شماره 275 : نیست یک شب که سرشکم گل بستر نشود

غزل شماره 276 : عاشق از حیرت درین وادی به جایی می رسد

غزل شماره 277 : ز یک قطره سرشکم تن ز جا شد

غزل شماره 278 : کسی تا کی به سان موج، دایم در سفر باشد

غزل شماره 279 : ز پایم دهر خاری بر نیاورد

غزل شماره 280 : چون وقت شد که کشت امیدم بر آورد

غزل شماره 281 : آشوبِ طمع، خاطر فرزانه ندارد

غزل شماره 282 : آن گرمخو به سوز دل ما رسیده بود

غزل شماره 283 : گرچه اوّل رنجش بیجا ازان سو می شود

غزل شماره 284 : دانسته بختْ زلف ترا انتخاب کرد

غزل شماره 285 : ای دل چو راز دوست نخواهی سمر شود

غزل شماره 286 : دل تمنّای درد او دارد

غزل شماره 287 : گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد

غزل شماره 288 : اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد

غزل شماره 289 : اشک دمی جدایی از خانۀ تن نمی کند

غزل شماره 290 : یاد تو از ضمیر به نسیان نمی رود

غزل شماره 291 : ناخلف را به کسی فخر ز آبا نرسد

غزل شماره 292 : نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد

غزل شماره 293 : گل اگر با لب لعل تو برابر می شد

غزل شماره 294 : ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد

غزل شماره 295 : به دلم این همه پیکان ستم، بار نبود

غزل شماره 296 : تا در ره تو چشم امیدم چهار شد

غزل شماره 297 : درین گلشن ز بد خویی گل از آب روان رنجد

غزل شماره 298 : میخانه چو من رند نکونام ندارد

غزل شماره 299 : چند دل تلخی غم را شکرستان داند؟

غزل شماره 300 : خیال روی تو هرگاه سینه تاب شود

غزل شماره 301 : می آشام غمت پیمانه و ساغر نمی دارد

غزل شماره 302 : سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

غزل شماره 303 : دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید

غزل شماره 304 : زخمهای شانه از زلفت فراهم می شود

غزل شماره 305 : بکن بیخ صبوری، حسرت دیدار می آرد

غزل شماره 306 : ایّام، خوشدلی به ستمکار می دهد

غزل شماره 307 : دست مشّاطه اگر زلف ترا تاب دهد

غزل شماره 308 : هر زمان بر روی کارم رنگْ دیگرگون شود

غزل شماره 309 : هر زخم کز خدنگ تو زیب نشان شود

غزل شماره 310 : از جهان، بخت به ابرامِ گدا می خواهد

غزل شماره 311 : دلم به ملک قناعت نشان نمی داند

غزل شماره 312 : چنان ز عکس رخ یار، دیده پر گل شد

غزل شماره 313 : سالک نه ره به گمشده از جستجو برد

غزل شماره 314 : گاهی اندیشه ای از روز جزا باید کرد

غزل شماره 315 : عیب را کی به پناه هنرم جا باشد؟

غزل شماره 316 : دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد

غزل شماره 317 : بهار آمد و جانی به جسم مینا شد

غزل شماره 318 : کی آن صیّادِ بی پروا پی نخجیر می گردد؟

غزل شماره 319 : مرغ دلم که خانه خرابی به جان خرید

غزل شماره 320 : نه ز می هر جا تُنُک ظرفی که بود از پا فتاد

غزل شماره 321 : کی بود سرگشتگیها را دل از سر وا کند

غزل شماره 322 : ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد

غزل شماره 323 : مرا مسوز که نازت ز کبریا افتد

غزل شماره 324 : به راهِ فقر مرا این و آن نمی باید

غزل شماره 325 : همه محروم و ازو دست کسی دور نبود

غزل شماره 326 : گلشن کشمیر، خارش گل به دامان می دهد

غزل شماره 327 : دلی دارم کزو دلها بسوزد

غزل شماره 328 : ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد

غزل شماره 329 : وقتی ز بار هستی، چیزی به جا نماند

غزل شماره 330 : مگو کسی به منِ خاکسار می ماند

غزل شماره 331 : زیوری از داغْ مرد عشق را بهتر نبود

غزل شماره 332 : دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد

غزل شماره 333 : نه به می گرد کدورت از دل ما می رود

غزل شماره 334 : دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد

غزل شماره 335 : شمع این حوصله را بر همه کس روشن کرد

غزل شماره 336 : پر پیچ و تاب و تیره و بی امتداد بود

غزل شماره 337 : گَرَم ز لطف سیه روزِ خود خطاب کند

غزل شماره 338 : عاشق آن است که چون داغِ تمنّا سوزد

غزل شماره 339 : ای که دلتنگی ز غم، از گریه دل وا می شود

غزل شماره 340 : تا تو رفتی جان دگر آمیزشی با تن نکرد

غزل شماره 341 : بیا که دل ز تو غیر از جفا نمی خواهد

غزل شماره 342 : دل ز غمخواران جز آیین ستمکاری ندید

غزل شماره 343 : اگرچه نخل هنر را ثمر نمی باشد

غزل شماره 344 : پیش ازین دوران ستم پرور نبود

غزل شماره 345 : به بزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد

غزل شماره 346 : دل چون ز خاک راه طلب توتیا کشد

غزل شماره 347 : آن رهروان که در پس زانو سفر کنند

غزل شماره 348 : بسمل ز تیغ او به تپیدن نمی رسد

غزل شماره 349 : شعلۀ آتش حسن تو چو بالا گیرد

غزل شماره 350 : گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

غزل شماره 351 : بت پیمان شکن دم از وفا زد

غزل شماره 352 : ابر سرمایه گر از چشم تر ما ببرد

غزل شماره 353 : نه درین گلشن گلی از آشنایی بو دهد

غزل شماره 354 : شکفت غنچه و این عقده ام به دل جا کرد

غزل شماره 355 : چو شمع، گرمی آن بی وفا زبانی بود

غزل شماره 356 : اجتناب از آهم آن مغرور خود سر می کند

غزل شماره 357 : کجاست بخت که تنگش کسی به بر گیرد

غزل شماره 358 : چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبوَد

غزل شماره 359 : مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود

غزل شماره 360 : گل در چمن بجز خار، در پیرهن ندارد

غزل شماره 361 : دست حسنت پنجۀ خورشید تابان می برد

غزل شماره 362 : ای خوش آن دم که دلت از سر کین برخیزد

غزل شماره 363 : بخیه های زخم تا شیرازۀ اعضا نشد

غزل شماره 364 : کی تمنّای تو از خاطر ناشاد رود؟

غزل شماره 365 : از عدم دیر آمدیم، این قسمت ما می رسد

غزل شماره 366 : گردون به شیشۀ تهی ام سنگ کین زند

غزل شماره 367 : چو سایه گمرهی از ما جدا نخواهد شد

غزل شماره 368 : لبم ز بستگی دل اگرچه وا نشود

غزل شماره 369 : هرگز دل عاشق ز هوس رنگ نگیرد

غزل شماره 370 : خستگان را ناوکش آرام جانی می شود

غزل شماره 371 : کی تغافل می تواند عاشق بی تاب کرد؟

غزل شماره 372 : از ضبط گریه دستْ دل ناتوان کشید

غزل شماره 373 : از لذّت جور تو خبردار نباشد

غزل شماره 374 : به راه عشق که هرگز به سر نمی آید

غزل شماره 375 : میِ نشاط نه جام جهان نما دارد

غزل شماره 376 : خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود

غزل شماره 377 : کسی که از خِضِر آب بقا نمی گیرد

غزل شماره 378 : بیا که بی تو سیاهی ز چشم روشن شد

غزل شماره 379 : در شکار دل ما دام دگر می باید

غزل شماره 380 : به عهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد

غزل شماره 381 : کشش اوست که ما را به سر کار برد

غزل شماره 382 : خوش آن زمان که عتابت بهانه ساز نبود

غزل شماره 383 : تا تیغ او به داد اسیران نمی رسد

غزل شماره 384 : دوران ز کار بسته اگر عقده وا کند

غزل شماره 385 : مرد حق بین که بلا را ز خدا می بیند

غزل شماره 386 : اقلیم دل به زور مسخّر نمی شود

غزل شماره 387 : ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود

غزل شماره 388 : گر کرم در طبع نبوَد، باده اش پیدا کند

غزل شماره 389 : مریض را چو عیادت کُشد دوا چه کند

غزل شماره 390 : گَرَم آسوده دوران می گذارد

غزل شماره 391 : ز شیرینیّ جانها بس که تیغت شهد پرور شد

غزل شماره 392 : گر به تحریر ستم نامۀ هجران آید

غزل شماره 393 : بر لبم همچو جرس، خنده فغان می گردد

غزل شماره 394 : خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند

غزل شماره 395 : حدیثت نامه را تعویذ جان شد

غزل شماره 396 : صاحب همّت که دست از کار دنیا می کشد

غزل شماره 397 : به دست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند

غزل شماره 398 : چون جرس کار دل ار ناله و فریاد بوَد

غزل شماره 399 : بس که حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

غزل شماره 400 : دارد اگر صفایی، دل از شراب دارد

غزل شماره 401 : بی ستمکش صبر و آرام از ستمگر می رود

غزل شماره 402 : خلق را دیدی، دگر خواری چرا باید کشید

غزل شماره 403 : کسب کمال اهل جهان، کسب زر بود

غزل شماره 404 : بی باده دل ز سیر چمن وا نمی شود

غزل شماره 405 : با آن رخ شکفته، چون عزم گلْسِتان کرد

ر : 

غزل شماره 406 : آن قدَر بر دل نشست از دوست وز دشمن غبار

غزل شماره 407 : چه شد، گاه از زبان خامه نام این پریشان بر

غزل شماره 408 : نگویمت که دل از حاصل جهان بردار

غزل شماره 409 : تا یافت عزّت از تو مکان گوالیار

ز : 

غزل شماره 410 : چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز

س : 

غزل شماره 411 : نهال عشق که برگش غم است و بار افسوس

غزل شماره 412 : چون اشک، پریشان سفری را چه کند کس

غزل شماره 413 : دیده را کردی سفید، از انتظار ما مپرس

ش : 

غزل شماره 414 : دوش در بزم تو دیدم ز دل خودسر خویش

غزل شماره 415 : که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش؟

غزل شماره 416 : نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش

غزل شماره 417 : نبوَد عجب که باشد، سر گشته صد هزارش

غزل شماره 418 : می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش

غزل شماره 419 : اگرچه از مژه روبم غبار رهگذرش

غزل شماره 420 : دلا ز رنگ تلوّن کشیده دامن باش

غزل شماره 421 : به روی مرهم، مرهم نهیم بر دل ریش

غزل شماره 422 : در مصاف عافیت لرزانتر از سیماب باش

غزل شماره 423 : به خانه چند نشینی، سری به بستان کش

غزل شماره 424 : جهان را آزمودم، تلخ و شیرین، بیم و امّیدش

غ : 

غزل شماره 425 : اگرچه هست مرا بی تو داغْ بر سرِ داغ

ل : 

غزل شماره 426 : خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل

م : 

غزل شماره 427 : امانم داد هجر بی مدارا تا ترا دیدم

غزل شماره 428 : بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم

غزل شماره 429 : ز سعی بخت، مرادی روا نمی خواهم

غزل شماره 430 : دورم از فتنه که در سایۀ مژگان توام

غزل شماره 431 : نمیرم تا به راهت، بر نمی آید تمنّایم

غزل شماره 432 : با که گویم آنچه زان نخل تمنّا دیده ام

غزل شماره 433 : ز ناتوانی خود این قدر خبر دارم

غزل شماره 434 : هر آه حسرتی که به شبها کشیده ام

غزل شماره 435 : اشک غمّاز است، خون در گریه داخل کرده ام

غزل شماره 436 : تا من از صیقل می آینه روشن کردم

غزل شماره 437 : چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم؟

غزل شماره 438 : خواهم ز پس پردۀ تقوی به در افتم

غزل شماره 439 : با فکر او چو سر به گریبان فرو کنم

غزل شماره 440 : به دور خویش ز مینا حصار می خواهم

غزل شماره 441 : دست و دل تنگ و جهان تنگ، خدایا چه کنم

غزل شماره 442 : آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم

غزل شماره 443 : به چاک سینه نه مرهم پی دوا بندم

غزل شماره 444 : آن سالکم که با خضر، هر چند همنشینم

غزل شماره 445 : دلشاد ازانم که دلِ شاد ندارم

غزل شماره 446 : جذبه ای خواهم که از خود نیز رو گردان شوم

غزل شماره 447 : بی جوهریم و دست ز شمشیر می بریم

غزل شماره 448 : نه همین از بخت بد طوفان‌ ز عمّان دیده ام

غزل شماره 449 : کو همّتی که از همه قطع نظر کنیم

غزل شماره 450 : تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

غزل شماره 451 : جنس کساد چارسوی ناروایی ام

غزل شماره 452 : شکوۀ درد ترا کی پیش درمان می کنیم؟

غزل شماره 453 : گه گهر، گه شرر از دیدۀ تر یافته ام

غزل شماره 454 : من که دور از وطنم، عیشْ تمنّا نکنم

غزل شماره 455 : از ثبات عشق، دایم پا به دامن داشتم

غزل شماره 456 : بی دماغم، دست رد بر وصل جانان می نهم

غزل شماره 457 : دوش در خواب چو آن طرّۀ پیچان دیدم

غزل شماره 458 : ز حرف شکوۀ ایّام، لب چنان بستم

غزل شماره 459 : فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم

غزل شماره 460 : باغبان بی مهر و ما در اصل، نخل بی بریم

غزل شماره 461 : هم جفای دوستان، هم جور دشمن می کشم

غزل شماره 462 : عمری است که یک مستی سرشار ندیدم

غزل شماره 463 : همّتی کو که دل از عیش جهان بردارم

غزل شماره 464 : بس که می پیچد صدای نالۀ دل در برم

غزل شماره 465 : چون دف تر، ناله از بیدادْ کمتر می کنم

غزل شماره 466 : همه پاکان بحر و بر دیدم

غزل شماره 467 : بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم

غزل شماره 468 : دل را ازان دو طرّۀ پر فن گرفته ام

غزل شماره 469 : از دستگاه محتشمان پا نمی خوریم

غزل شماره 470 : ازان شکسته دلم، گر نحیف و رنجورم

غزل شماره 471 : در دستِ دهر، کلفت بسیار می کشم

غزل شماره 472 : روز و شب از بس که محو آن میان گردیده ام

غزل شماره 473 : بر رگ دل گاه ناخن، گاه نشتر می زنم

غزل شماره 474 : بر شکال دولت آباد است و ما بی باده ایم

غزل شماره 475 : به روی ساغر می، ماه عید را دیدم

غزل شماره 476 : غم مسکن و فکر مأوا ندارم

غزل شماره 477 : پی به خلوتگاه قرب از بس که شبها برده ایم

غزل شماره 478 : باز عید آمد، بغل گیری به مینا می کنم

غزل شماره 479 : ز سوز عشق چه هنگامۀ فغان بندیم؟

غزل شماره 480 : ز کلک مرحمت دوست، تیره ایّامم

غزل شماره 481 : جنّت از رضوان، که من زان روضه خرّم نیستم

غزل شماره 482 : نه بیدردی است گر چاک گریبان را رفو کردم

غزل شماره 483 : از در محرومی استمدادِ همّت کرده ایم

غزل شماره 484 : به این دماغ که از سایه اجتناب کنیم

غزل شماره 485 : جان کاهدم چو حقّ سخن را ادا کنم

غزل شماره 486 : آورم از مو قلم، چون شرحِ ضعف تن کنم

غزل شماره 487 : ما که پیش از مرگ، آسایش تمنّا می کنیم

غزل شماره 488 : کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم

غزل شماره 489 : نه سزاوار حرم، نه لایق بتخانه ام

غزل شماره 490 : در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم

غزل شماره 491 : ما تکیه به یاریّ هوادار نداریم

غزل شماره 492 : طالع وارون بر آن برگشته مژگان بسته ایم

غزل شماره 493 : خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار می رفتم

غزل شماره 494 : بی قدر نخواهم شد اگر خاک نهادم

غزل شماره 495 : آستین گریه را گاهی که بالا می زنم

غزل شماره 496 : گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام

غزل شماره 497 : تمام دردم و روی دوا نمی بینم

غزل شماره 498 : همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم

غزل شماره 499 : همچو عینک سر نگردد راست از پشت خمم

غزل شماره 500 : ریخت ناخن، بس که خار یأس از پا می کشم

غزل شماره 501 : باده کو، تا موج سان رقص از همه اعضا کنم

غزل شماره 502 : هرگز آشفته ز بدگردی دوران نشدم

غزل شماره 503 : به دام عشق تو بی دانه مبتلا شده ام

غزل شماره 504 : خاک نشینی است سلیمانی ام

غزل شماره 505 : تا نفرسوده است پا، بیراهه پیما می شوم

غزل شماره 506 : اشک ریزان از غمت چون رو به هامون می کنم

غزل شماره 507 : در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

غزل شماره 508 : کسی نیَم که به تن حرف سرد برگیرم

غزل شماره 509 : از هر طرف که تازند، ما صیدِ سر به راهیم

غزل شماره 510 : موشکافیها در آن اندام زیبا کرده ام

غزل شماره 511 : بس که سودای سر کوی تو پیچد در سرم

غزل شماره 512 : بس که از بار غم دهر، گرانبار شدم

غزل شماره 513 : دلا مگوی که نگرفت هیچ کس خبرم

غزل شماره 514 : ز پرهیز قناعت دردِ فقرم را دوا کردم

غزل شماره 515 : تا بر رخ او نظر فکندیم

ن : 

غزل شماره 516 : می رویم از خود، بیا در انجمن تنها نشین

غزل شماره 517 : هیچ کاری بر نمی آید ز دست تنگ من

غزل شماره 518 : سفر نیکوست اما نه ز کوی دلستان رفتن

غزل شماره 519 : کار دوران چیست، جمعیّت پریشان ساختن

غزل شماره 520 : باز می خارد کفم، خواهم دگر بر سر زدن

غزل شماره 521 : هر دم مشو سوار به عزم شکار من

غزل شماره 522 : نه همین می رمد آن نو گل خندان از من

غزل شماره 523 : مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن

غزل شماره 524 : چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن

غزل شماره 525 : پیشی ار خواهی، به هر پس مانده همراهی گزین

غزل شماره 526 : ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان

غزل شماره 527 : حسن اگر این است، ناصح همچو ما خواهد شدن

غزل شماره 528 : دلا بار وجود از خویش افکن

غزل شماره 529 : به سینه ناوک غم تا به کی روان کردن

غزل شماره 530 : شب عید است، می باید در میخانه وا کردن

غزل شماره 531 : نگسسته عهد صحبت، می از هوای باران

غزل شماره 532 : کمر از تار جان باید بر آن نازک میان بستن

غزل شماره 533 : اگر مرد رهی، نعلین خار سعی در پا کن

غزل شماره 534 : به یغما برد دین و دل، که دست انداز ناز است این

غزل شماره 535 : شکارگاه معانی است کنج خلوت من

غزل شماره 536 : برتر از خورشید شد کار سخن

غزل شماره 537 : تا چند همچو سوفار، خندان به خون نشستن

غزل شماره 538 : به عالم از سر کلک وزارت دُرفشانی کن

غزل شماره 539 : کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن

غزل شماره 540 : نیامد نخل آه از سینۀ پر داغ من بیرون

غزل شماره 541 : نصیب ماست زیان بر سر زیان دیدن

و : 

غزل شماره 542 : نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو

غزل شماره 543 : ای کاش صد دل باشدم، ای جان و دل قربان تو

غزل شماره 544 : آمد بهار و لشکر گل در رکاب او

غزل شماره 545 : غنچه یکی ز جملۀ خونین دلان تو

غزل شماره 546 : صبح نگردد سفید، پیش بناگوش تو

ه : 

غزل شماره 547 : ز خجلت، تا دل ما را شکسته

غزل شماره 548 : ز آشفتگیّ حالم، ربط از سخن رمیده

غزل شماره 549 : هیچت خطر از دیدۀ گریان نرسیده

غزل شماره 550 : نمك ز گریه و تأثیر از فغان رفته

غزل شماره 551 : قربان آن بناگوش، وان برق گوشواره

غزل شماره 552 : تا کی خورم غم دل، با جان نیم خسته

غزل شماره 553 : ای دل به سنگلاخ هوسها قدم منه

غزل شماره 554 : غرور حسنش از بس با اسیران سر گران کرده

غزل شماره 555 : ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به

غزل شماره 556 : هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته

غزل شماره 557 : دل از غم بیش و کم تقدیر گذشته

غزل شماره 558 : عصا و رعشه ای در دست از پیری به ما مانده

غزل شماره 559 : دوران ز عاريتها، دندان ز ما گرفته

غزل شماره 560 : ز آتش پنهان عشق، هر که شد افروخته

غزل شماره 561 : کی صاحب همّت ز جهان کام گرفته ؟

غزل شماره 562 : جنون تا به داد اسیران رسیده

غزل شماره 563 : اشکم ز دل چو شعله فروزان بر آمده

غزل شماره 564 : علاقه ام ز تو نگسسته وز حیات بریده

غزل شماره 565 : آمد آن هوش ربای دل کار افتاده

غزل شماره 566 : بَرِ نازک میانت شیشۀ ساعت کمر بسته

ی : 

غزل شماره 567 : نبرد از دل غمی نظّارۀ گلهای بستانی

غزل شماره 568 : تو ز روی مهربانی به میان مگر درآیی

غزل شماره 569 : فقر، وارستگی است از غم هر نیك و بدی

غزل شماره 570 : رواج جهل مرکّب رسیده است به جایی

غزل شماره 571 : چه نیکو گفت با گردنکشی سر در گریبانی

غزل شماره 572 : دلا ز صیقل محنت جلا نمی گیری

غزل شماره 573 : به راه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیایی

غزل شماره 574 : ز تیغ تو بر دل در آشنایی

غزل شماره 575 : به صحرای هوس تا کی دلا سر در هوا گردی

غزل شماره 576 : چنان دل کنده می باید ازین تنگ آشیان باشی

غزل شماره 577 : نیست بی فایده این بیخودی و مدهوشی

غزل شماره 578 : خموش باش دلا، عرض مدّعا کردی

غزل شماره 579 : فزون از صبر ایّوبی است تاب محنت دوری

غزل شماره 580 : ای دل ز خانۀ تن، فکر سفر نداری

غزل شماره 581 : از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی

غزل شماره 582 : دلا چه شکوۀ بیهوده از قضا داری؟

غزل شماره 583 : مکن از تلخکامی شکوه گر شیرین سخن باشی

غزل شماره 584 : زهی به عشق رخت کارِ شمعْ سربازی

غزل شماره 585 : دلگشایی نبود آنچه ز صحرا یابی

غزل شماره 586 : یک سر مو نیست در زلف تو بی پیچ و خمی

غزل شماره 587 : صد رنگ ناله دارد، بیمار زندگانی

غزل شماره 588 : هر دم از خویشتن آهنگ رمیدن داری

غزل شماره 589 : ز بزمی برنمی خیزد سرود نغمه پردازی

غزل شماره 590 : نزد این خلق از رواج باطل و حق دشمنی

 

پایان اشعار این بخش

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها