شعر نخست:
اشک هایم می وَزد از پیکر فانوس شب
خواب هایم می پرد،در پنجه ی کابوس شب
سایه ای در من به تکرار خودش افتاده است
در حضور نبض پروازم ، وَ در پابوس شب
از خودم دل کندم و بر گشته ام سمت شما
می نوازد حاجتم را گریه ی ناقوس شب
عکس می گیرم،غروب و آتش و لبخند،هیچ
از لب خونین شمشیر و دل مایوس شب
شعر دوم:
در من انگار غزل زخمی و عصیانی شد
خاک تبدار دلم سخت بیابانی شد
تو به من جراَت پرواز کبوتر دادی
که تمام غزلم جامهء عریانی شد
رفتنت زمزمهء کوچ پرستو ها بود
آسمان ابر شد و لهجهء بارانی شد
گونه هایم به خدا سخت کبودی دارد
چهره ام شکل همان مرد که می دانی شد
کاشکی، آینه ها فاصله را می گفتند
آه، این فاصله ی عشق چه طولانی شد
کوچه با همهمهء شوق رسیدن ها گفت
انتظار و تب من واژهء کنعانی شد
ساعتم لحظه ی بی ثانیه را آهنگ است
وقت تنگ است، بیا لحظه ی مهمانی شد
فصل پر گریه و شبهای دراز بی تو
محو،در سینه ی سوزان پریشانی شد
بی تو از قایق ساکن، غزلم می ترسم
تا که دریای قلم چهره ی طوفانی شد
باز هم رهگذر خسته ی شب جامانده
از قطاری که پر از کوپه ی پنهانی شد
شعر سوم:
وقتي غزل همبستر پروانه ها نيست
يا اينكه احساس خدا در خانه ها نيست
حس دو چشم آبي ات را مي پراند
موسيقي باران، كه روي شانه ها نيست
امشب بيا با فاز عشقم عاشقي كن
فردا مجال و صحبت از ديوانه ها نيست
تصوير دستانم به دور گردن تو
ديگر درين پس كوچه ی ويرانه ها نيست
بد مست هستم نازنين اما عجيب است
گرماي نبضم از مي پيمانه ها نيست
ديگر به اين مي بوسه ها چشمك نزن عشق !
اين شهر ديگر خانه ی ميخانه ها نيست
حالا برقص و با غزل فانوس من باش
وقتي كه حرفي از تب افسانه ها نيست
آرام مي آيم، كنارت بي بهانه
وقتي كه شمعي در شب پروانه ها نيست
واژگان کلیدی: اشعار محمدحسن اسفندیارپور،اشعار محمدحسن اسفندیارپور،شعرهای محمد حسن اسفندیار پور،نمونه شعر محمد حسن اسفندیارپور،غزل محمد حسن اسفندیارپور،غزلیات محمد حسن اسفندیارپور،غزل های محمد حسن اسفندیارپور،شعر محمدحسن اسفندیارپور،شاعر محمد حسن اسفندیارپور.