هین که منم بر در در برگشا

مولانا-غزل شماره 250

هین که منم بر در در برگشا

بستن در نیست نشان رضا

در دل هر ذره تو را درگهیست

تا نگشایی بود آن در خفا

فالق اصباحی و رب الفلق

باز کنی صد در و گویی درآ

نی که منم بر در بلک تویی

راه بده در بگشا خویش را

آمد کبریت بر آتشی

گفت برون آ بر من دلبرا

صورت من صورت تو نیست لیک

جمله توام صورت من چون غطا

صورت و معنی تو شوم چون رسی

محو شود صورت من در لقا

آتش گفتش که برون آمدم

از خود خود روی بپوشم چرا

هین بستان از من تبلیغ کن

بر همه اصحاب و همه اقربا

کوه اگر هست چو کاهش بکش

داده امت من صفت کهربا

کاه ربای من که می‌کشد

نه از عدم آوردم کوه حرا

در دل تو جمله منم سر به سر

سوی دل خویش بیا مرحبا

دلبرم و دل برم ایرا که هست

جوهر دل زاده ز دریای ما

نقل کنم ور نکنم سایه را

سایه ی من کی بود از من جدا

لیک ز جایش ببرم تا شود

وصلت او ظاهر وقت جلا

تا که بداند که او فرع ماست

تا که جدا گردد او از عدا

رو بر ساقی و شنو باقیش

تات بگوید به زبان بقا

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها