مولانا-غزل شماره 190
با آن که میرسانی آن باده ی بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن ، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را
آن چاه بابلت را وان کان سحرها را
باز آر بار دیگر تا کار ما شود زر
از سر بگیر از سر آن عادت وفا را
دیو شقا سرشته ، از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته ، مر ملکت صفا را
در نورت ای گزیده ، ای بر فلک رسیده
من دم به دم بدیده انوار مصطفا را
چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی
شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را
از شمس دین چون مه ، تبریز هست آگه
بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را