ز عشق رشتۀ جانی که پیچ و تاب نخورد

صائب تبریزی- غزل شماره 3791

ز عشق رشتۀ جانی که پیچ و تاب نخورد

ز چشمۀ گهر شاهوار آب نخورد

منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش

وگرنه لعل چه خونها ز آفتاب نخورد

کجا به شبنم و گل التفات خواهد کرد؟

ز چهرۀ عرق افشان، دلی که آب نخورد

به خاک پای تو خون می خورد به رغبتِ می

همان حریف که در پای گل شراب نخورد

درین بهار که یک غنچه ناشکفته نماند

غنیمت است که دستی بر آن نقاب نخورد

چنان گرفت تکلف بساط عالم را

که خاک تشنه جگر آب بی گلاب نخورد!

تویی که سنگدلی، ورنه هیچ زهره جبین

به هر مکیدن لب خون آفتاب نخورد

صبور باش که در انتظار ابر بهار

صدف به تشنه لبی از محیط آب نخورد

ز خود برآی که در سنگ آتش سوزان

شراب لعل ز خونابۀ کباب نخورد

زمانه کشتی احسان چنان به خشکی بست

که هیچ تشنه جگر بازی سراب نخورد

ندامت است سرانجام میکشی صائب

خوشا کسی که ازین چشمه سار آب نخورد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها