صائب تبریزی- غزل شماره 3540
چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند
چون خریدار که رسم است گهر را شکند
کاسه و کوزۀ افلاک، شکستن دارد
چند بیهوده دل اهل هنر را شکند
چه کمی چشم من از ابر بهاران دارد؟
چون ز مژگان به میان دامن تر را شکند
ای گل ابر، من تشنه جگر را دریاب
به دمی آب که صفرای جگر را شکند
دست بر صاف ضمیران نبود لغزش را
لرزۀ موج کجا آب گهر را شکند؟
آبِ رونق به رخِ کارِ پدر می آرد
صائب آن نیست که بازار پدر را شکند