صائب تبریزی- غزل شماره 3501
بی سخن غنچه لبان مستِ مدامم کردند
باده از شیشۀ سربسته به جامم کردند
استخوان در تن من پنجۀ مرجان گردید
زان میی کز لب لعل تو به جامم کردند
در طلب رفت چو قمری همۀ عمر مرا
تا سرافراز به یک حلقۀ دامم کردند
کوه را لنگر من داشت سبک چون پر کاه
لاله رویان جهان کبک خرامم کردند
سالها سختی ایام کشیدم چو عقیق
تا عزیزان چو نگین صاحب نامم کردند
شدم از لاغری انگشت نما چون مه نو
تا درین دایره چون بدر تمامم کردند
لله الحمد که از خوانِ جهان روزی من
رغبتی بود که مردم به کلامم کردند
صائب از بی دهنی بود که شیرین دهنان
قانع از بوسۀ شیرین به پیامم کردند