صائب تبریزی- غزل شماره 3420
چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد
دل صیاد به آهو به تپیدن نرسد
اختر عاشق و امّید ترقّی، هیهات
دانۀ سوخته هرگز به دمیدن نرسد
بهر گلگونه ربایند ز هم حورانش
کشتۀ تیغ ترا خون به چکیدن نرسد
ما قدم بر قدم جاذبۀ دل داریم
خبر قافلۀ ما به شنیدن نرسد
به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش
که گل و میوۀ این باغ به چیدن نرسد
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته بجز چشم پریدن نرسد
پردۀ صبح امیدست شب نومیدی
تا نسوزد نفس اینجا به کشیدن نرسد
دورتر می شود از قطع مسافت راهش
رهنوردی که به منزل به رمیدن نرسد
تو ز لعل لب خود، کامِ مکیدن بردار
که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد
در حریمی که من از دُرد کشانم صائب
بحر را دعوی پیمانه کشیدن نرسد