دلم با مردم چشمت چنان است

خواجوی کرمانی – غزل شماره 74

دلم با مردم چشمت چنان است

که پنداری که خونشان در میان است

خطت سر امه ی عنوان حسن است

رُخت گلدسته ی بستان جان است

شبت مه پوش و ماهت شب نقاب است

گلت خودروی و رویت گلستان است

گلستان رُخت در دلستانی

بهشتی بر سر سرو روان است

چرا خورشید روز افروز رویت

نهان در چین شبگون سایبان است

کمان داران چشم دلکشت را

خدنگ غمزه دایم در کمان است

بساز آخر زمانی با ضعیفان

که حسنت فتنه ی آخر زمان است

چرا خفته ست چشم نیم مستت

زمخموری تو گویی ناتوان است

ز زلفت مو به مو خواجو نشان داد

از آن انفاس او عنبرفشان است

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها