خواجوی کرمانی – غزل شماره 442
مرغ جم باز حدیثی ز سبا می گوید
بشنو آخر که ز بلقیس چها می گوید
خبر چشمه ی حیوان به خضر می آرد
قصّه ی حضرت سلطان به گدا می گوید
پرتو مهر درخشان به سها می بخشد
سخن سرو خرامان به گیا می گوید
با دل خسته ی یکتای من سودایی
حال آن زلف پریشان دو تا می گوید
دلم از دیده کند ناله که هر دم به چه روی
یک به یک قصّه ی ما را همه جا می گوید
حال گیسوی تو از باد صبا می پرسم
گر چه بادست حدیثی که صبا می گوید
مشک با چین سر زلف تو از خوش نفسی
هر چه گوید مشنو زانک خطا می گوید
ابروی شوخ تو در گوش دلم پیوسته
حال زلف تو پراکنده چرا می گوید
ترک دشنام ده این لحظه که مسکین خواجو
از درت می برد ابرام و دعا می گوید