خواجوی کرمانی – غزل شماره 34
ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب
هر دم به جام لعل لبت تشنه تر شراب
درده قدح که مردم چشمم نشسته است
در آرزوی نرگس مست تو در شراب
ما را ز جام باده ی لعلت گزیر نیست
آری مراد مست نباشد مگر شراب
بر من به خاک پات که مانند آتش است
گر آب می خورم به هوایت وگر شراب
هر دم که در دلم گذرد نیش غمزه ات
گردد ز غصّه بر دل من نیشتر شراب
در گردش آر جام طرب تا مرا دمی
از گردش زمانه کند بی خبر شراب
هر دم به روی زرد فرو ریزدم سرشک
چشمم نگر که می دهد از جام زر شراب
خواجو ز بس که جام می اش یاد می کنی
در جان می پرست تو کردست اثر شراب
بازآ به غربت از می و مستی که نزد عقل
بر خستگان غریب بود در سفر شراب