اسیر قید محبّت ز جان نیندیشد

خواجوی کرمانی – غزل شماره 249

اسیر قید محبّت ز جان نیندیشد

قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد

غریق بحر مودّت ز سیل نگریزد

حریق آتش مهر از دخان نیندیشد

شکار دانه ی هستی ز دام سر نکشد

مقیم خانه ی رندی ز خان نیندیشد

ز های و هوی رقیبان چه غم که شبرو عشق

ز های و هوی سگ پاسبان نیندیشد

گرم تو صید شوی گو حسود جان می ده

که گرگ چون برّه برد از شبان نیندیشد

چو گل نقاب برافکند بلبل سحری

فغان برآرد و از باغبان نیندیشد

ز نوک ناوک چشمت چه غم که در صف عشق

کسی سپه شکند کو ز جان نیندیشد

تو را که غارت دل می کنی چه غم ز کسی

که هر که ره زند از کاروان نیندیشد

که را به جان جهان دسترس بود هیهات

مگر کسی که ز جان و جهان نیندیشد

نسیم باد صبا چون به گل درآویزد

ز شور بلبل فریادخوان نیندیشد

چه سست مهر طبیبی که درد خواجو را

دوا تواند و زان ناتوان نیندیشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها