شعر نخست:
بدیدم طاق ابرویت دلم شد مبتلای تو
به شوخی میبرد دل را تو دانی وخدای تو
اگر مطلب تو را این است که من در حسرتت مردم
مرا صد جان اگر باشد همه سازم فدای تو
مشو غافل ز حال من که تا جان در بدن دارم
ز سر بیرون نخواهد شدمراهرگز هوای تو
بسی خوبان بدیدم من نگشتم مایل ایشان
نمیدانم چه سر است اینکه مردم از برای تو
اگر خوبان عالم را ز سر تا بیارایند
دل مسکین جامی رانباشد جز هوای تو
شعر دوم:
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوی تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطهی جان و تن ما از اوست
مردن ما، زیستن ما، از اوست
مه که به شب نوردهی یافته
پرتوی از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نیفتد به خاک
زندگی دل به غم عاشقی است
تارک جان در قدم عاشقی است
خارکش پیری با دلق درشت
پشته ای خار همی برد به پشت
لنگ لنگان قدمی برمیداشت
هر قدم دانه ی شکری میکاشت
کای فرازنده ی این چرخ بلند
وی نوازنده ی دلهای نژند
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من!
درِ دولت به رخم بگشادی
تاجِ عزّت به سرم بنهادی
حدّ من نیست ثنایت گفتن
گوهرِ شکرِ عطایت سُفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخشِ پندار همی راند زِ دور
آمد آن شکرگزاریش به گوش
گفت کای پیرِ خِرف گشته، خموش
خار بر پشت زنی زینسان گام
دولتت چیست؟ عزیزیت کدام؟
عزّت از خواری نشناخته ای
عمر در خارکشی باخته ای
پیر گفتا که چه عزّت زین به
که نیام بر درِ تو بالین نِه
کای فُلان! چاشت بده یا شامم
نان و آبی که خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
داد با این همه اُفتادگی ام
عزّ و آزادی و آزادگی ام
دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
باد صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کس دیگر پس از تو خواندش
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
مینویسم نامش اول و ز قفا
مینگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعهای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی
من عاشق توام تو بگو یار کیستی؟
بستی میان به کینه کشیدی به غمزه تیغ
جانم فدای تو در پی آزار کیستی؟
دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر
تا خود تو مرهم دل افگار کیستی؟
هر شب من و خیال تو و کنج محنتی
تا با کهای و مونس و غمخوار کیستی؟
من با غم تو یار بعهد و وفای خویش
ای بیوفا تو یار وفادار کیستی؟
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه میکنی و طلبکار کیستی؟
جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق
اندیشه کن به بین که گـرفتار کیستی؟
واژگان کلیدی:اشعار عبدالرحمن جامی،اشعار عبدالرحمان جامی،نمونه شعر عبدالرحمن جامی،شعرهای عبدالرحمن جامی،غزلی از عبدالرحمن جامی،غزلیات عبدالرحمن جامی،غزل های عبدالرحمن جامی،غزل عبدالرحمن جامی،شعری از عبدالرحمن جامی،یک شعر از عبدالرحمن جامی،قطعه عبدالرحمن جامی،قطعات عبدالرحمن جامی،قطعه های عبدالرحمن جامی،مثنوی جامی،مثنوی های جامی،شعر اخلاقی جامی،اثری از آثار عبدالرحمان جامی،شعری از دیوان عبدالرحمان جامی،عبدالرحمن جامی،شعر عاشقانه جامی.