شعر نخست :
چراغ خانه را روشن کنید، آواز بگذارید
کسی باید بیاید، لای در را باز بگذارید
بیفشانید آبی بر حیاط و یادتان باشد
که در بالای مجلس چهار بالشناز بگذارید
الا دلهای تمرین کرده دور از او پریدن را
از اینجا تا رسیدنگاه او پرواز بگذارید
بیایید، بیشتر گل میدهد بیش انتظاران را
اگر دل کندهاید از این صبوری باز بگذارید
نگاهش راهزن بسیار دارد من که میترسم
مگر در رهگذار چشم او سرباز بگذارید
شعر دوم :
تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام
تازه فهمیدم نه با جسم و نه با جان زنده ام
تازگی ها باورم شد اینکه مثل هر غریب
دورتر از خود دلی دارم که با آن زنده ام
هر کجا رفتم به چشمان من آمد خاک او
دور نزدیکی که از او سخت حیران زنده ام
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام
کم نمی آرم که در امروز و در فردای خود
از سرانگشتان آن لطف فراوان زنده ام
سایه وار از خود ندارم هیچ دور از آفتاب
هر کجا باشم به خورشید خراسان زنده ام
واژگان کلیدی: اشعار عباس چشامی،نمونه شعر عباس چشامی،شاعر عباس چشامی،شعرهای عباس چشامی،شعری از عباس چشامی،یک شعر از عباس چشامی،غزل غزلیات غزل های غزلی از عباس چشامی،عباس چشامي.