اشعار حنظله ربانی

 

شعر نخست :

مرا به بزم خوشی های دور می خوانی

به سمت درّه ی صعب العبور می خوانی

برای نقشه و طرح شکار من حتّی

شبانه قصّه ی بهرام گور می خوانی

دلم خوش است چو ماهی به وسعت دریا

چرا به تنگی تُنگ بلور می خوانی ؟

چگونه صبح دل انگیز و روشنی ام را

به سوی ظلمت شب های کور می خوانی ؟

دگر به خیر و عنایات تو امیدی نیست

تویی  که این غزلم را به زور می خوانی

تمام … شعر و شعار است و خوب می دانم

مرا به بزم خوشی های دور می خوانی


شعر دوم :

بی تابم و دل خسته تر از آه شبانگاه

دارد به کجا می برَدَم این غم جانکاه ؟

فرجام پلنگانه ام از دست تو مرگ است

از دست تو ای ماه ! تو ای ماه ! تو ای ماه !

لبخند بزن پنجره ی بسته ی خود را

بگشای به روی من بدجور هوا خواه

تا دامنه ی دامنت آشفته ترین است

هستی تو دلیل سفر این همه سیّاح

تنها روش کشف حجاب تو همین است

باید که عمل کرد به  قانون رضا شاه

 شیرینی و پابند اصولت و چه افسوس

فرهاد وش اما نشدی طالب اصلاح


شعر سوم : 

از من مخواه ، از تو خودم را رها کنم

از ” صالحین حلقه ” ی چشمت جدا کنم

از من مخواه ، ای تو سرودآفرین ترین

امشب تمام مرثیه ها را صدا کنم

بوییدنت ، زیارت شعر و تغزل است

هرگز مباد ! صحن غزل را رها کنم

قدری بایست ! تا که دو رکعت ببینمت

” لختی بخند ” تا به لبت اقتدا کنم

چشمت شریف ؛ چون حَرَمین مطهر است

باید مدافعانه دلم را فدا کنم

لطفاً بگو ” به چشم ! ” و بیا تا بهارْچشم

با « إنْ یکاد » چشم تو را بی بلا کنم


واژگان کلیدی: اشعار حنظله ربانی،نمونه شعر حنظله ربانی،شاعر حنظله ربانی،شعرهای حنظله ربانی،شعری از حنظله ربانی،یک شعر از حنظله ربانی،غزل حنظله ربانی،غزلیات حنظله ربانی،غزل های حنظله ربانی،غزلی از حنظله ربانی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حنظله ربانی
فروردین 5, 1399 11:45 ق.ظ

این بار کمین کرده ، کمان گیر شده
برخاسته و دست به شمشیر شده
تا بودی ، موش بود و حالا بی تو
تنهایی من ، برای من شیر شده

حنظله ربانی

حنظله ربانی
فروردین 17, 1399 1:13 ق.ظ

قلم که تحفه ای از شعر تازه دربرداشت
به احترام تو از سر کلاه را برداشت

قدم گذاشت به صحن تو ، صحنه ی کاغذ
قلم هوای سرودی دوباره در سر داشت

قدم قدم به سراییدنت مشرّف شد
اگر خطا نکنم قصد طرح دیگر داشت

نشست و واژه به واژه تو را مجسّم کرد
تو را ، تمام تو را ، او که خوب از بر داشت

تو را سلاله ای از ماه و آفتاب نوشت
قلم چقدر به زیبایی تو باور داشت

وَ بعد چادری از شب کشید موی تو را
اگر چه موی تو شأنی از این فراتر داشت

به پیش آمد و پیشانی تو را رو کرد
سپیده ای که برای تو حکم مادر داشت

دو تا هلال، دو رنگین کمان ، دو بال رها
قلم برای دو ابرو چقدر خواهر داشت

قلم رسید به درگاه سینمای هنر
به چشم تو که هنرهای نامکرّر داشت

به چشم تو ، به محلّ نزول وحی هنر
که هر یک از مژه ها نقش یک پیمبر داشت

قلم رسید به پایان ماجرای خودش
وَ اینک این تو و این پرده ، آخرین ” برداشت ” :

برای تو چه هنرها … ولی برای خودش
کشید آه و در آخِر که دیده ای تَر داشت

حنظله ربانی