شعر نخست:
آیینه آه عشق را باور ندارد
همزاد من جز بوسه ی خنجر ندارد
وقتی که ایوب از خدایش زخم خورده است
جز صبر کردن چاره ی دیگر ندارد
در “کاخ بخت النصر” هی مشروب خوردی
بابل وفایی با تو اسکندر ندارد
آتش،گلستان می شود اما چه سودی؟
نمرود ابراهیم را باور ندارد
دل بشکند تاوان آن تنهایی اوست
آسیه ساره مریم و هاجر ندارد
آتش بزن ققنوس خود را با نگاهت
تنهاییت جز حس خاکستر ندارد
آینده ام در گوی چشمان تو پیداست
ربطی به اسطرلاب و جادوگر ندارد
شعر دوم:
پاکت سیگار هم از فاصله دلگیر شد
گریه های در پتویم بغض عالم گیر شد
بغض های حل شده امشب گواهی می دهند
تلخی کابوس در فنجان من تصویر شد
پلک های گریه روی شانه های انزوا
مهربانی در خیانت های او زنجیر شد
زخم هایم را برایت مرهم آوردم ولی
آتش تسکین این کابوس دامن گیر شد
چشم های تو به دست خواجه ی قاجاری است
خواب سیصد ساله ی آیینه ها تعبیر شد
دست های تو پر از جادوی معبدهای شرق
روح من با دست های عشق تو تسخیر شد
شعر سوم:
چشمت شکوه و مهر شاه زند دارد
وقتی که ابرویت به هم پیوند دارد
داناترین معشوقه ی من با خرد باش
تا مجمر تنهاییت اسپند دارد
لب های تو زیباست وقتی که لبانت
در لحظه ای کوتاه یک لبخند دارد
فرعون قدر آسیه را کم شمرده است
موسی برایش حکم یک فرزند دارد
لبهای تو اسرار اسطرلاب و جادوست
آن معجزاتی که به ما گفتند دارد
واژگان کلیدی: اشعار جواد اسماعیلی تلخاب،نمونه شعر جواد اسماعیلی تلخاب،شاعر جواد اسماعیلی تلخاب،شعرهای جواد اسماعیلی تلخاب،شعری از جواد اسماعیلی تلخاب،یک شعر از جواد اسماعیلی تلخاب،غزل جواد اسماعیلی تلخاب،غزلیات جواد اسماعیلی تلخاب،غزل های جواد اسماعیلی تلخاب،غزلی از جواد اسماعیلی تلخاب.