اشعار ایرج دهقان

 

شعر نخست:

بوی غم و درد خیزد ، امشب ز بام و در من
طوفان اندوه ریزد ، باران غم بر سر من

اکنون در این شام تاری ، از گونه من به یاری

کس زنگ اندوه نشوید ، جز اشگ چشم تر من

شام غمم را سحر نیست ، آه دلم را اثر نیست

او را ز حالم خبر نیست ، ای واژگون اختر من

من کیستم ؟ دردمندی ، افسرده ای ، پایبندی

آری ز شاخ محبت ، این بود بار و بر من

افسونگری ، خوب چهری ، سنگین دلی ، سست مهری

زهر غم و نامرادی ، سر داده در ساغر من

با دلبری ها که کردی ، افسونگری ها که کردی

دل بردی از من بیغما ، ای عشق غارتگر من

از هر که جز تو گسستم ، عهد دو عالم شکستم

یکباره دل بر تو بستم ، عشق تو شد رهبر من

تا شد دل من سر انجام ، با آنهمه توسنی رام

آتش زدی بر من خام ، رفتی بقهر از بر من

اکنون به پیش من ای یار ، خالیست جای تو بسیار

دردی است هجر تو دشوار ، بر این تن لاغر من

کو آنهمه بیقراری ؟ کو آنهمه آه و زاری ؟

کو آنهمه عشق و یاری ؟ ای نازنین دلبر من !

از خود مرا طرد کردی ، جفت غم و درد کردی

از غم رخم زرد کردی ، خوش سوختی پیکر من

آه از جفای تو صیاد ، کاینسان مرا بردی از یاد

در خون کشیدی زبیداد ، یکباره بال و پر من

هر چند در آتشم من ، با ناخوشیها خوشم من

با من بکن هر چه خواهی ، اینست اگر کیفر من

شعر دوم:

دیدی که در دلش اثری از وفا نبود ؟
دیدی که کرد آنچه به عاشق روا نبود ؟
یا با منش نبود وفا ، یا که از روز ازل ،
او را به هیچ روی ، نصیب از وفا نبود
لیکن چه غم که یار وفا کرد یا نکرد
در درس عشق ، حرفی از این ماجرا نبود
ما را بس است ، اینکه ز یادش نمی بریم
دیگر چه غم که در غم ما بود یا نبود
صد نکته گفتمش بزبان نگه ولی ،
با من ، نگاه او ، نگاه آشنا نبود
یک عمر داشتم گله از بخت و عاقبت ،
دیدم ز چشم یار که حکم قضا نبود
دی رفت و گفت در سر تو مهر دیگریست
میخواست پا کشد زمن اینش بهانه بود
” دهقان ” بگو بیاد غزل های شهریار :
((یاد آنکه جز بر روی منش دیدا وا نبود))

شعر سوم:

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت !

بگریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت

شبی به عمر ، گرم خوش گذشت آن شب بود

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت

گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما

صبا چو از برِ آن زلف مشک سود گذشت

مراست عکس تو یادآور سفر ، آری

چه سان توانم ازین طرفه یادبود گذشت

غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را

اگرچه بر دل نازک غمی فزود ،گذشت


شعر چهارم:

خبر داری در این خاموشی سرد
چه توفانی ، چه غوغایی نهفته ست !

خبر داری درین یک قطره ی اشگ

به چشم من چه دریایی نهفته ست؟

زبانم گرچه راز دل نمی گفت

نگاهم با تو گرم گفت و گو بود

مرا ای هم چو عمر رفته از دست!

گل رویت بهار آرزو بود

چو دانستی که بخت از من رمیده است

تو هم – ای جان شیرین ! رو نهفتی

نگفتی از من بیدل چه دیدی

نگفتی – جان شیرینم ! نگفتی!

امید من ! نمی خواهی بدانی

که پلها در قفای ما شکسته ست

رهی گرهست ، پیش روست ، زیرا

ره برگشت ما ، دیریست بسته ست

شعرپنجم:

غم نیست گر تو هم هوس این و آن کنی
با من چه کرده ای تو که با دیگران کنی!
ای گل که دل به صحبت هر خار و خس دهی
از نیش خنده خون بدل باغبان کنی
گویند روزگار تو با دیگران خوش است
تنها بما چو می گذری سر گران کنی
باور نیایدم که تو نا آشنا پرست
تنها مرا به تیر غم خود نشان کنی
هر گز نکرده ای تو ستمگر بکس وفا
تا با من شکسته دل خسته جان کنی
جز خون دل بساغر من عاشق چه کرده ای
تا در پیاله ی دگران هم از آن کنی

شعر ششم:

عمری دلم به سینه خروشید و ناله کرد
در حسرت شکفتن گلزار آرزو
هر سو امید رفت و تهی دست بازگشت
آویخت تا نگاه من آخر به چشم او
در آن سکوت مبهم و شیرین ; نگاه او
لغزید روی توده ی خاکستر امید
یعنی : از آن نگاه که فرستادمش ز دور ،
او آنچه مانده بود از آن عشق مرده ، دید
گفتم به دل که : گلبن امید من شکفت
وینست آنکه بود ترا عمری آرزو
غافل که باز از پس یک عمر سوز و ساز
اینک همان حکایت سنگ است با سبو !
عمری درون سینه دلم نغمه ساز کرد
تنها و دردمند و کسش هم نوا نبود
مرغ بهشت بود و یکی همزبان نداشت
گوش کسی به نغمه ی او آشنا نبود

شعر هفتم:

دیگر ای مایه شوربختی
از دل بیقرارم چه خواهی ؟
کشتی آن عشق دیرینه ام را
دیگر از حال زارم چه خواهی
گرچه هرگز زبان تو ای گل
مکته ای ز آنچه باید ، نگفته است
لیک در چشم تو خوانده ام من
آنچه از من زبانت نهفته است
من هم ای مایه ناز ، دیریست
با خیال تو دارم سر و کار
وه چه شبها که تا بامدادان
مانده ام با خیال تو بیدار !
گرچه آن شعله تند و سر کش
در دل سرد من گشته خاموش
لیک مشکل که یکباره گردد ،
خاطرات جوانی فراموش .
در دل سرد غم پرور من
آتش عشق پیشین فسرده ست
آری اینک دل مرده ی من
مدفن آرزوهای مرده ست
نرگس چشم مست تو دانی
در دل من چرا جای دارند ؟
زانکه روی مزار عزیزان
دیگران نیز گل میگذارند

شعرهشتم:

بدنبال هیاهوی نگاهی
دگر ره مانده چشم حسرتم باز
نگاهی گرم و مستی بخش و مرموز
مرا هر لحظه میخواند به آواز
ولی دیریست کاندر سینه ی من
همه امیدها بر باد رفته
اگر روزی دلی در آن طپیده ست
کنون دل مرده و از یاد رفته
نگاهی دلنواز و مستی آموز
زند هر دم بتار جان من چنگ
چه می گوید ؟ خدایا ! آشنا نیست
بگوش من جان من این طرفه آهنگ
چه رازی در نگاه او نهفته ست ؟
که گویی بسته جان من بدین راز
غمی مبهم زند در سینه ام موج
دگر ره مانده چشم حسرتم باز

شعرنهم:

این بار دل نوید ظفر میدهد به من
کان گل ز عشق خویش خبر میدهد به من
تا فتنه ، روزگار نیاید به قصد دل
صد بوسه زان لب چو شکر میدهد به من
غم نیست گر که در پی این یک دو روزه وصل
عمری زمانه خون جگر میدهد به من
پیداست در نگاه تو ای مایه امید من
رازی که ذوق و حال دگر میدهد به من
در کنج بی کسی پر و بالم شکسته بود
بار دگر هوای تو پر میدهد به من
گر سوختم چو شمع سرا پا ، ازین خوشم
کاین سوختن نوید سحر میدهد به من

شعر دهم:

سالی دگر بعشق تو ای سیمبر گذشت
آری گذشت لیک بخون جگر گذشت
یکدم بدامنم ننشستی چون اشگ و عمر ،
در حسرت وفای تو با چشم تر گذشت
آنروزهای عشق ،که یادش بخیر باد
تا ما خبر شدیم چه خوش بی خبر گذشت !
دامن کشان گذشتی و من بی خبر که دوست
چون عمر رفته ، یاز نیاید اگر گذشت
امشب غم تو دارم و خوابم نمی برد
باری بیا که سیل سرشگم ز سر گذشت
شستم بآب دیده بامید وصال تو
گر جز خیال روی تو ام از نظر گذشت
پا بند من ، جوانی از دست رفته بود
شکر خدا که عمر جوانی دگر گذشت

واژگان کلیدی: اشعار ایرج دهقان،نمونه شعر ایرج دهقان،شاعر ایرج دهقان،شعرهای ایرج دهقان،شعری از ایرج دهقان،غزلی از ایرج دهقان،غزل های ایرج دهقان،غزلیات ایرج دهقان،شعری از ایرج دهقان،چهارپاره ایرج دهقان.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها