شعر نخست:
چه؟
چه میدانم وقتی مورچهگان عاشق میشوند
حجم عشق شان را
به چه اندازه می کنند؟
چه می دانم ماهیان
اعتیاد شان را نسبت به آب چه می نامند؟
چه می میدانم زبان مادری جیرجیرک چیست؟
وقتی برای جفتش می گوید:
“دوستت دارم” .
چه می دانم
وقتی گنجشک گم می شود
به دل کوچکش چه می گوید؟
چه می دانم؟چه می دانم؟
شاید می دانند !
من نمی دانم !
شعر دوم:
تیتر تنهایی
پرهایم را می کَنم
شانه های شب زدهام را شب بو میکارم
سایهام را ساز میزنم
دلم را قاط میکنم و تا میکنم در جیبم
روی تیتر تنهایی ام تف میاندازم،
دیوانگی هایم را به زمین میزنم
تا آخرین هجای دلم میدوم .
اگر مسخره ام نمیکنید
انگشت لای موهایم میبرم
جمجمهام را ناز میکنم
و خود خودم را صدا میزنم:
هی آقا ! من را ندیدهای؟
شعر سوم:
من کورترین کلکین جهانم
تو بازترین آغوش زمین
که برای باز شدنت
وسعت این سیاره ی خاکی تنگ است.
همین که موهایت را به باد می دهی
انجیل دیگر نازل میشود.
همین که پلک تکان می دهی
جهان از سر آغاز می شود
آیینگی چشمت را
شاید پیش از میلاد دریاها
به نقاشان باران بردند
تا سرنوشت خنده هاشان زلالیتر شود
تا آبها رنگ لبخندت را از یاد کنند
و بعد وا کردن لبت
ماهیگیران پیر
سبدهای ماهیان صید شده شان را
به آب ها، دوباره پس دهند.
سنگ ها تا سنگ هستند
سکوت کنند
و قایق ها تا دنیا دنیاست
دنبال لبخندت
دل دریاها را گشت بزنند.
پس موهایت را به باد بده
و آغوشت را باز کن.
واژگان کلیدی: اشعار امان پویامک،نمونه شعر امان پویامک،شاعر امان پویامک،شعرهای امان پویامک،شعری از امان پویامک،یک شعر از امان پویامک،شعر نو امان پویامک،شاعر افغان،شاعر افغانستانی،شعر نو معاصر افغانستان.