آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ای یار

1 ارسال‌
1 کاربران
0 Reactions
7 نمایش‌
ارسال‌: 5
Customer
شروع کننده موضوع
(@darvishi)
هنرمند یک ستاره
عضو شده: 11 ماه قبل

تو نیستی و خماری در جان من گشته جاری
ای کاش از راه یاری، افیون شادی بیاری

با آن که می می پرستم، پیمانه ام را شکستم
چون عهد خود را شکستم، تاوان آن، شد خماری

وقتی که در برف سنگین بر شاخه ریواس رنگین
فریاد می‌کرد غمگین، کو آن نسیم بهاری _

من بودم و آرزوها در کلبه تنهای تنها
فریاد کردم خدایا کی می‌رسد کامکاری؟

تا در هوای بهاران، رقصنده در زیر باران
با یار در بیشه زاران باشیم از غم فراری

سخت است دور از تو بودن تا صبح زاری نمودن
تا کی فراقی سرودن؟ مُردم از این بیقراری

تو سیب سرخیّ و من، بِه، زردم، به چشمم قدم نِه
رنگی به رخسار من دِه، سیبی، شرابی، اناری

بیمار چشم تو هستم، با چشم‌های تو مستم
بگذار دستت به دستم، تا در دلم گُل بکاری!

ای یار ای یار ای یار، از دوشم این بار بردار
بیمارم و خواب و بیدار، درمان کن این زخم کاری

غلامحسین درویشی

ارسال یک پاسخ

نام نویسنده

ایمیل نویسنده

عنوان *

پیش‌نمایش 0 رونوشت ذخیره شد