تا در ره تو چشم امیدم چهار شد

کلیم همدانی- غزل شماره 296

تا در ره تو چشم امیدم چهار شد

طوفان چار موجه به دهر آشکار شد

بر خاک آدم آن همه باران غم که ریخت

سیلش روان ازین مژۀ اشکبار شد

شمع ار بود، چه باک ز تاریکی شب است

گو بخت تیره باش، اگر عشق یار شد

راه نفس به سینه ام از گریه بسته گشت

شادم ازین که آینه ام بی غبار شد

یک خلعت عنایت گردون رسا نبود

من تشنه ماندم ار مژه ام اشکبار شد

تن نه به تیغ جور، گرت شهرت آرزوست

کان دم که زخم خورد نگین نامدار شد

نام و نشان عشق بغیر از هوس نماند

از سیلِ رفته، خار و خسی یادگار شد

صید مگس مکن، دل اهل هوس مبند

در دام طرّه ای که ملایک شکار شد

جز من رفیق در ره افتادگی نداشت

روز ازل که نقش قدم خاکسار شد

از خاک برگرفتۀ دوران چو نی سوار

دایم پیاده رفت، اگرچه سوار شد

هر جا کلیم نو خطی آورد در نظر

بهر جنون کهنۀ او نوبهار شد

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها