کلیم همدانی- غزل شماره 289
اشک دمی جدایی از خانۀ تن نمی کند
سیل خراب می کند، لیک وطن نمی کند
بار غم فراق تو، بس که شکسته پیکرم
داغ به سینه ام کنون، تکیه به تن نمی کند
آه ز شرح حال ما، بسته زبان خویش را
مانده به طفل اشک و خود هیچ سخن نمی کند
گرد ملال رشک تو، بس که گرفته روی گل
ابرْ وفا به شستنِ روی چمن نمی کند
روی شناس درد و غم، ساخته خوش لباسی ام
زان که تنم ز داغ نو، جامه کهن نمی کند
چشم سخنور ترا، تا به نظر نیاورد
طبع کلیم هیچ گه، فکر سخن نمی کند