بهره ای نگرفت اگر کامی دل بی تاب دید

کلیم همدانی- غزل شماره 274

بهره ای نگرفت اگر کامی دل بی تاب دید

بخت ما دایم رخ مقصود را در خواب دید

خاطر روشندلان از گرد کلفتهای دهر

تیره شد چندان که نتوانیم رو در آب دید

کلبۀ ویران ما از رخنۀ سنگ ستم

پای تا سر چشم گردید و ره سیلاب دید

من درین دریا به ذوق نیستی سرگشته ام

کشتی ام در رقص آمد هر کجا گرداب دید

هر که در راه عبادت، دیده اش بیناتر است

قبلۀ منصور، دار و دار را محراب دید

رهرو راه فنا در طیّ بحر زندگی

آب چون بگذشت از سر، آن زمان پایاب دید

زاهد از بس در متاع تقوی خود آب کرد

در گمان افتاد فسق و دامن تر باب دید

گر شکافی سینه ام، پیکان ز دل نتوان شناخت

رنگ اخگر دارد آن آهن کز آتش تاب دید

آب دریا را به جوی تیغ بیدادت مبند

بس که سیراب است شمشیر تو، زخمم آب دید

لابه بی نفع است در بدگردی گردون کلیم

چرخ بی پروا چه زاریها که از دولاب دید

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها