زان چشم ندیدم که نگاهی به من افتد

کلیم همدانی- غزل شماره 273

زان چشم ندیدم که نگاهی به من افتد

بیمارْ عجب نیست اگر کم سخن افتد

نزدیک به آسیب چنانم که پس از مرگ

از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

دل رنگ ندارد ز تو چون داغ ز لاله

داغ است همان، گر به تو هم پیرهن افتد

حاشا که دل از توبه پشیمان بود، امّا

هر کس دم آبی خورَد آتش به من افتد!

ای جیب و کنار دگران را گل و با من

ناسازتر از خار که در پیرهن افتد

یوسف چو ز آسیب محبّت به چَه افتاد

یعقوب چه نالد چو به بیت الحزن افتد

سوراخ شود گر دلش از درد غریبی

به زان که گهر باز به حبس وطن افتد

غافل نشوی از نگه بازپسینش

بیمار غمت را چو زبان از سخن افتد

در دل بَدَل حبّ وطن، مهر غریبی است

خوش وقتِ کلیم ار به بهشت دکن افتد

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها