کلیم همدانی- غزل شماره 83
دل که چون نرگس مستت به شراب افتاده است
دفتر معرفت ماست در آب افتاده است
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم
اوّل و آخر این کهنه کتاب افتاده است
غمزه ات کار دلم ساخت به یک چشم زدن
دامنی تا زدی، آتش به کباب افتاده است
شکر چشم تو کند محتسب شهر، کزو
هر کجا میکده ای هست، خراب افتاده است
شیشه از باده به رنگی است که می پنداری
دختر رز را، آتش به نقاب افتاده است
از حریفان قمار تو نمانده است کسی
کار سر باختن اکنون به حباب افتاده است
بر رخ ساقی گلرنگ، پریشانی زلف
عکس موجی است که بر روی شراب افتاده است
دفتر حسن بهار است که در عهد تو شُست
برگ گل نیست که از باد در آب افتاده است
چشمه ساری شده است از نگه شادابش
چشم گریان کلیم ار به سراب افتاده است