کلیم همدانی- غزل شماره 82
دگر بهار چمن را چه دلگشا کرده است
شکوفه بر سر سبزه نثارها کرده است
چمن ز لاله و گل آنچنان که آب روان
اگر گذشته ازان، روی بر قفا کرده است
چنین که چوب قفس پر گل است، بلبل را
غریب ساخته صیّاد اگر رها کرده است!
نه از ترانۀ بلبل شکفته گل در باغ
که بهر کسب هوا، غنچه سینه وا کرده است
چه عقده ها که ز خاطر گشوده غنچۀ گل
بهار بین که گره را گرهگشا کرده است
چو بی می است، ازان ساغر سفالین به
چه شد که نرگس، جام خود از طلا کرده است
هر آن نهال که از برگْ دست بردارد
بهارِ گلشنِ کشمیر را دعا کرده است
به حیرتم ز هوایش، ببین که در یک طبع
هزار رنگْ تلوّن چگونه جا کرده است
به روی کار، هوا را ز هر گلی رنگی است
به رنگ هر یک از آن، جلوه ای جدا کرده است
درین بهار، کلیم آن که هست قدر شناس
برای خار، سرانجامِ رونما کرده است