ز پرهیز قناعت دردِ فقرم را دوا کردم

کلیم همدانی- غزل شماره 514

ز پرهیز قناعت دردِ فقرم را دوا کردم

چو قوّت یافتم تسخیرِ ملک انزوا کردم

به سیر کوی او تا باز شد پای سرشک من

چه طفلان را به این امّید از مکتب رها کردم

قناعت کرده تا طبعم به هیچ از فتوی همّت

ز غیرت استخوان را تلخ در کام هما کردم

درین ماتم سرا دیگر چو من کلفت سرشتی کو؟

دم خوش برنیارد در دل هر کس که جا کردم

رمید از کرسی زانو سرم، وز خشتِ بالین هم

هوای سربلندی را ز سر روزی که وا کردم

مرا در دوزخی هجر تو می سوزد که گر زان جا

به آتش التجا بردم، ازو کسب هوا کردم

به خون دل بسی می بایدم دیگر شنا کردن

به این زودی عبث خود را چنین بی دست و پا کردم

میانجیّ ضعیفم، در میان پامال گردیدم

گریبان را دمی کز دست بی تابی رها کردم

نیَم ممنون بخت بد کلیم از دادن کامی

ازین ناسازگاری طالع بد را دعا کردم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها