کلیم همدانی- غزل شماره 493
خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار می رفتم
دمی کز خویش می رفتم، به کوی یار می رفتم
خوش آن خلوتسرا کز اتّحاد حسن و عشق آن جا
تو از می مست می گشتیّ و من از کار می رفتم
وداع پا به راه او پر و بال است سالک را
ز خود در پیش می بودم چو بی رفتار می رفتم
کنون گر گلستان در دامنم باشد نمی بینم
گذشت آن کز پی یک گل به صد گلزار می رفتم
به عزلت عادتی دارم که گر از گوشۀ خلوت
به گلزارم کسی بردی، به پای دار می رفتم
نشانش را ز خود چون یافتم، در جستجوی او
به گِرد خویشتن گردیده چون پرگار می رفتم
دگر تقریبِ رفتن چون به بزم او نمی دیدم
برای پرسش آن نرگس بیمار می رفتم
گه شور جنون از عقل با خود این قدر دیدم
که بهر خودنمایی بر سر بازار می رفتم
کلیم از یاد کس رفتن اگر در دست من بودی
چو برق از خاطر این چرخ کجرفتار می رفتم