کلیم همدانی- غزل شماره 487
ما که پیش از مرگ، آسایش تمنّا می کنیم
شکوه از بدگردی افلاک، بیجا می کنیم
چون به کوی خاکساری سرکشی از سر نهیم؟
ما هوای خشتِ بالین را ز سر وا می کنیم
ما خس سیلابِ سوداییم در سیر [ و ] سلوک
گر به دریا می رویم، ار جا به صحرا می کنیم
ترک و تجریدی که ما داریم، بی اجر است حیف
چون ز ننگ اهل دنیا، ترک دنیا می کنیم
کار فردا را ز ما امروز می خواهند و ما
هرچه را امروز باید کرد، فردا می کنیم
چاره کم کن تا جفای دهر هم کمتر شود
افکند صد عقده در کار، ار یکی وا می کنیم
بس که هرجا شکوۀ افلاک و انجم کرده ایم
شرمساری می کشیم ار سر به بالا می کنیم
گر به کنج عزلت از تنهایی ام گیرد ملال
ما و عنقا هر دو در یک آشیان جا می کنیم
خواه صبر و خواه دل، هر چیز گم شد از کلیم
جمله را در کوچۀ زلف تو پیدا می کنیم