نه بیدردی است گر چاک گریبان را رفو کردم

کلیم همدانی- غزل شماره 482

نه بیدردی است گر چاک گریبان را رفو کردم

حصاری شد مرا، تا سر به جیب خود فرو کردم

به بندِ دهر چون تیغم، ولی از جوهر ذاتی

گشایش در قدم دارم، به هر جانب که رو کردم

ز اهل عقل جز نادَر برابر، بس که نشنیدم

شدم دیوانه و با خویش آخر گفتگو کردم

ز شیر دختر رز تا بریدم طفلِ عادت را

به حکم دایۀ مشرب، به خون توبه خو کردم

چرا از خضر نالم، ره به مقصد گر نمی یابم

که من با دیدۀ پوشیده دایم جستجو کردم

ز آسیب شکستن، پیر جام او را نگه دارد!

که باز از زهد و تقوی توبه از دست سبو کردم

ندارد قبلۀ اسلامْ پا برجاتری از من

تمام عمر چون چشمت به یک محراب رو کردم

کلیم از پرتو روشندلی شرمنده کم گشتم

دل و آیینه را هرچند با هم روبرو کردم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها