کلیم همدانی- غزل شماره 456
بی دماغم، دست رد بر وصل جانان می نهم
پنبه در گوش از صدای آب حیوان می نهم
در بهاری این چنین، از زهد خشک محتسب
ساغرم تا تر شود، در زیر دامان می نهم!
نه صراحی غلغلی دارد، نه ساغر خنده ای
گوشْ چندانی که بر بزم حریفان می نهم
از کجا مرهم بیابم، چون ز مغز استخوان
پنبه می آرم به روی داغ حرمان می نهم
تا نباشد یک گلستان خار، پا اندازِ من
کی ز کنج غم قدم در باغ و بستان می نهم؟
از برای کلفت من، سیر یک گلشن کم است
از گلستان چون برآیم، رو به زندان می نهم
پایۀ اهل هوس بالاتر است از من کلیم
پای همّت گرچه دایم بر سر جان می نهم