کلیم همدانی- غزل شماره 455
از ثبات عشق، دایم پا به دامن داشتم
گر چو داغ لاله در آتش نشیمن داشتم
بر زلال خضر، اکنون صد تغافل می زنم
من که چشم از تشنگی بر آب آهن داشتم
هیچ گه ذوق طلب از جستجو بازم نداشت
خوشه چین بودم من آن روزی که خرمن داشتم
روشنی از بزم من دریوزه می کرد آفتاب
در چراغ عیش تا از باده روغن داشتم
شعله بر می خاست از بی طاقتیّ و می نشست
من نجنبیدم ز جا، تا جا به گلخن داشتم
کی به هر نامحرمی چاک جگر خواهم نمود؟
من که زخمش را نهان از چشم سوزن داشتم
همچو ماهی غیر داغم پوشش دیگر نبود
تا کفن آمد، همین یک جامه بر تن داشتم
داغ را جز بر کنار زخم ننهادم کلیم
دیده را بر رخنۀ دیوار گلشن داشتم