کلیم همدانی- غزل شماره 400
دارد اگر صفایی، دل از شراب دارد
روشنتر است شیشه، گاهی که آب دارد
طینت چو پاک باشد، از می کشی چه نقصان
دریا چه شد که بر لب، جام حباب دارد
از دل خطا نگردد، مژگان کج نهادت
با آن که راست رو نیست، تیری که تاب دارد
این بحر بی کرانه، همچون حباب ما را
گاهی به پای دارد، گاهی خراب دارد
در زاهدیّ و رندی، در دست دل عنان نیست
این شیشه گاه باده، گاهی گلاب دارد
راحت که شد مکرّر، دلکوب تر ز رنج است
داغ است ماهی از بس شوق سراب دارد
ما را بود به دامن، از می اگر نشانی
زاهد به دل ز حسرت، داغ شراب دارد
در روزگار دیدم از راستی نشان نیست
صبحش که صادق آمد، در شیرْ آب دارد
خالش میان ابرو، الحق بجا فتاده
بیت الغزل نشانی از انتخاب دارد
هستم کلیم نومید، از دست بوس و پا بوس
آن را عنان گرفته، این را رکاب دارد