کلیم همدانی- غزل شماره 372
از ضبط گریه دستْ دل ناتوان کشید
خاشاکْ سیل را نتواند عنان کشید
یک شربت آب خوش به دل جمع، کس نخورد
تا موج، شکل زلف بر آب روان کشید
پیکان غمزه در دل ما جا گرفته است
این آه و ناله نیست که آسان توان کشید
گلزار آرزو که چمن در چمن شکفت
خمیازه بر طراوت فصل خزان کشید
دست از جهان و هرچه در او هست می کشیم
پا را نمی توانم ازان آستان کشید
در راه شوق چون جرس از ناله زنده ایم
دلمرده است هر که نفس بی فغان کشید
شکرانه را که ناوکت از دل خطا نشد
باید به دست خویش خدنگ از نشان کشید
آزاده را ز خواهش دنیا گزیر نیست
هر مرغ، خار و خس به سوی آشیان کشید
تا دید سرفشانی تیغ ترا کلیم
او هم سر هوس به میان سران کشید