بخیه های زخم تا شیرازۀ اعضا نشد

کلیم همدانی- غزل شماره 363

بخیه های زخم تا شیرازۀ اعضا نشد

در غمت جمعیّت خاطر نصیب ما نشد

حسن و عشق از اتّحاد آیینۀ روی همند

غنچه تا نگشود لب، منقار بلبل وا نشد

حُلّۀ فردوس اگر پوشد، نباشد جامه زیب

غیر داغ او لباس کعبۀ دلها نشد

جنس نایابی به این خواری به عالم کس ندید

در چنین قحط وفا، نرخ وفا بالا نشد

در حقیقت توبۀ می دست از جان شستن است

دل گذشت از باده، امّا منکر صهبا نشد

پنبه چون شبنم ز روی سبزۀ مینا نرفت

آفتاب روی ساقی تا جهان آرا نشد

صورت دیباست عریان، گرچه غرق جامه است

هیچ عیب اغنیا پوشیده از دیبا نشد

دیده گر طوفان خورد، دل را درین تقصیر چیست

ناخدای هیچ کشتی ضامن دریا نشد

سرمه های تیره روزی هیچ تأثیری نداشت

دیدۀ بختم به عیب خویشتن بینا نشد

آخر از اشکم حنا شد سبز در راه طلب

دست بوسش گر ز بخت بد نصیب ما نشد

از مقیم کعبۀ دلها، سر آزادگان

تا نشد طرح غزل، طرح سخن پیدا نشد

همچو شبنم محرمم از پاکدامانی کلیم

در گلستانی که آن جا گل به بلبل وا نشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها