کلیم همدانی- غزل شماره 336
پر پیچ و تاب و تیره و بی امتداد بود
این زندگی که نسخه ای از گردباد بود
دل از سر امید اگر برنخاستی
جا تنگ بر نشستن نقش مراد بود
هر صیدِ کام کز پی او می دوید دل
هر گه به دام آرزو افتاد، باد بود
خوش وقتِ بی غمیّ جوانی که داشتیم
صد باعث طرب، که یکی طبعِ شاد بود
از آسمان گشایش کاری که دیده ام
از شست او خدنگ بلا را گشاد بود
هر عقدۀ غمی که به کارم فلک فکند
مشکل گشاتر از گره اعتقاد بود
از عشقْ در زمان تو بیگانه گشت حسن
ورنه میان شعله و شمع اتّحاد بود
در جام لاله و گل این باغ کرده اند
خونابۀ غمی که ز دلها زیاد بود
در زیر زنگ حادثه گم شد ز من کلیم
آن دل که همچو آینه روشن نهاد بود