کلیم همدانی- غزل شماره 331
زیوری از داغْ مرد عشق را بهتر نبود
کعبۀ دل را به از این، حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سر بلندی آورد، بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی، از جذب شوق
رفته ام راهی که خضرش نیز بی رهبر نبود
بعد مردن خاکم از آغوش خود بیرون فکند
مهربانی هیچ گه در طبع این مادر نبود
در دیار عشقبازان روی سامان کس ندید
سکّه در این ملک هرگز روشناس زر نبود
جلوه گاهی حسن خواهد، این همه پرهیز چیست
رخ مپوش از دیدۀ ما، باده بی ساغر نبود
نیک و بد یکسان بود در پیش طبع ما کلیم
هیچ عکس آیینه را از دیگری بهتر نبود