کلیم همدانی- غزل شماره 326
گلشن کشمیر، خارش گل به دامان می دهد
سایه در خاک چمنها بوی ریحان می دهد
زاهدان خشک را نبود هوایش سازگار
زهد و تقوی را هوای تر به طوفان می دهد
بخت بی سرمایه ما را رایگان از دست داد
مفلس آب خضر اگر بفروشد، ارزان می دهد
گرچه بد سودایی اش یک دل به کس وا پس نداد
هر که دارد دل، به آن زلف پریشان می دهد
هر لبش گاه تبسّم، معجزی دارد جدا
یک لبش جان می ستاند، یک لبش جان می دهد
سر به جیب خود به غوّاصی فرو گر می بری
خاک ره دانی گهرهایی که عمّان می دهد
می دهد گاهی بری نخل امید ما، ولی
تخم گل گر می فشانم بر مغیلان می دهد
تب به کام دل ز وصل استخوان من رسید
آری آری دادِ آتش را نیستان می دهد
پیش چشم مست او ای دیده خونباری مکن
زان که خونریزی به یاد خوی ترکان می دهد
همره سامان او، سرگشتگی چون آسیا
تا نباشد، کی سری را دهر سامان می دهد؟
خوش دبستانی است چشم فتنه خیز او کلیم
غمزۀ او دلبری تعلیمِ مژگان می دهد