کلیم همدانی- غزل شماره 151
دل به زیب و زینت گیتی هنرپرور نبست
غیر نقش بوریا بر خویشتن زیور نبست
تا دلم در کنج غم بر حال زار خود نسوخت
همنشین بر زخم من مرهم ز خاکستر نبست
کاروانها بار عشرت بست بهر ناکسان
رنگ بر رویم سپهر از گردش ساغر نبست
از علاج چاکهای سینه، دل برداشتم
زان که مرهم هیچ کس بر روزن مجمر نبست
شور بختی حاصل دریا ز گوهر پروری است
از سخن سنجی جز این طرفی سخن پرور نبست
صاحب انصاف را باشد نظر بر نقص خود
جرم بر بخت بد و بر گردش اختر نبست
آبرو دارم ز یمن عشق، هر جا می روم
بر رخ پروانه کس در هیچ بزمی در نبست
چشم می بندیم از هر جا که باید بست دل
دام شیطان تعلّق، طرفی از ما بر نبست
صید معنی را کلیم از رشتۀ پُرتابِ فکر
هیچ صیّاد سخن از بنده محکمتر نبست