کلیم همدانی- غزل شماره 146
همیشه کارم در کار خیرْ تأخیر است
که توبه مانده درست و بهار کشمر است
درین چمن نرود دور خوشدلی به شتاب
ز موج سبزه به پای نشاط زنجیر است
زمان بی غمی کودکی چنان بر گشت
که پیر را به شراب، انسِ طفل با شیر است
نقیض گیری افلاک را چه می دانی؟
علاج عقدۀ دشوار، ترک تدبیر است
بپوش جوهر خود را که از بلا برهی
کزین گناه، گرفتار بند، شمشیر است
جنون به خانۀ زنجیر اگر پناه برد
بجاست، خانۀ تاریکِ عقل، دلگیر است
به صیدگاه محبّت که صیدها رامند
رمی که باشد، صیّاد را ز نخجیر است
ز دلخراشی کز جور آسمان دیدم
هلال عیدش در دیده ناخن شیر است
دلم که ردّ فروشنده و خریدار است
ز تیره بختی، همدردِ بندۀ پیر است
دلی که بهره ز خوبان نمی برد، گویی
که باغبانی در بوستان تصویر است
سپهر تفرقه افکن کلیم ز آتش رشک
کبابِ الفت و پیوندِ شکّر و شیر است