ای آفت دل بلای جانم

وفایی مهابادی – غزل شماره 57

ای آفت دل بلای جانم

آرام روان ناتوانم

رخسار مه تو نوبهارم

زلف سیه تو ضیمرانم

ای روی تو کعبه ی حیاتم

ابروی تو قبله گاه جانم

صید حرم تو حور عینم

قد علم تو خیزرانم

درمان درون مستمندم

داروی جراحت نهانم

اول به زبان آشنایی

کردی به وصال، مهربانم

در وسمه گرفتی ابروان را

چون کسمه بریده شد عنانم

در سرمه کشیدی آهوان را

صد سرمه زدی به خان و مانم

دین بردی و دل به دلربایی

تا شهره شدی به دلستانم

کردی به دو چشم، چشم بندی

بردی به دو ناتوان توانم

امروز به هر طریق دانی

کز عشق تو شهره ی جهانم

در عشق تو آفت زمانه

رسوا شده ی همه زمانم

هر شب ز فراق سرو بالات

صد چشمه ز دیده خون فشانم

عیشم همه درد و درد بر دل

دل در غم و غم در استخوانم

شب هم چو سگان بر آستانت

کرده است غم تو پاسبانم

چون طایف کعبه در گذارت

لبیک برآید از زبانم

می گریم و رو به خاک مالم

می نالم و نشنوی فغانم

رحمی ز وفات بر “وفایی”

آخر نه که تازه نوجوانم؟

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها