گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم

وفایی مهابادی – غزل شماره 55

گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم

پشت شاهین شکند شهپر بال مگسم

عاجز نفس شدم سنگ دل از صحبت او

مرغ باغ ارمم هم نفس خار و خسم

طوطیان در چمن هند به شکر شکنی

من بیچاره گرفتار بلای قفسم

بی خود از ناله ی فریاد دلم، وای به من

کاروان رفته و غافل ز فغان جرسم

هیچ کس نیست چو من بی خبر افتاده ز راه

دست من گیر خدایا که عجب هیچ کسم

بس که از ناله ی زلف تو شدم نغمه سرا

خواند اکنون همه کس بلبل مسکین نفسم

شاهبازان به تو نازان، به تو پرواز کنند

من و این بال و پر ریخته اندر که رسم؟

کرم دوست به جای است “وفایی” مخروش

جای دارد که برآرند همه ملتمسم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها