دل که با طره ی جانان سر سودا دارد

وفایی مهابادی – غزل شماره 30

دل که با طره ی جانان سر سودا دارد

روزگارش که پریشان گذرد جا دارد

شمع را سوزش پروانه به جایی نرساند

یار در کشتنم از ناله چه پروا دارد

دهن تنگ تو را خنده اگر معجزه نیست

پس چرا تنگ شکر عقد ثریا دارد؟

یک زمان بخت من از خواب گران در نشود

یادگاری است کزآن نرگس شهلا دارد

از غم طوبی و فردوس فراغی دگر است

هر که با یاد تو در کوی تو مأوا دارد

زلف را خم شده در پیش خطش دیدم و گفت:

رو سیه آنکه به نو کیسه مدارا دارد

از من غم زده دل می طلبد غمزه ی دوست

دوستان! دلبر ما نرگس گویا دارد

گفتم: از لعل لبت بوسه “وفایی” طلبید

گفت: دیوانه که از هیچ تمنا دارد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها