به فریادم رس ای جان عزیز! بآن لعل شیرینت

وفایی مهابادی – غزل شماره 27

به فریادم رس ای جان عزیز! بآن لعل شیرینت

هزاران رخنه در دین کرد مژگان کج آیینت

ز درویشان نمی پرسی، نمی دانم چه دل داری؟

ز آه ما نمی پرسی؟ بگو تا چیست آیینت؟

ز بوی سنبلت خواهد بهارستان چین رونق

ز روی چون گلت دارد گلستان و چمن زینت

به بازی زلف مشکین است گرد عارضت جولان

چه شیرین است- یارب! زین دو ریحان برگ نسرینت

به بزم عاشقان شب چشم مستت بی قرارم کرد

هنوزم سر گران است از خمار جام دوشینت

تو خود شکر، عرق چون گل، منم زین گلشکر بی دل

خدا را دردمندان را نسیمی از عرق چینت

نگاهی کن به چشم مرحمت ای خسرو خوبان

به تلخی جان شیرین داد چون فرهاد، مسکینت

من و دل چون “وفایی” هر دو سرگردان و مخموریم

من از چشم می آلود و دل از گیسوی مشکینت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها