صبا از من بگو با آن مه نامهربان امشب

وفایی مهابادی – غزل شماره 15

صبا از من بگو با آن مه نامهربان امشب

دمی آرام جان باشد که رفت آرام جان امشب

خیال روی جانان پیش چشم و دل پر از آتش

چو بلبل زان همی نالم به یاد گلستان امشب

به امیدی که باز آن سرو قد را در کنار آرم

هزاران چشمه خون بارید ز چشم خون فشان امشب

جنون عشق را گوش نصیحت نیست، ای واعظ

مخوان افسانه بر من، آسمان و ریسمان امشب

دماغ جان معطر بینم از باد وزان هر دم

مگر بر زلف جانان می وزد باد وزان امشب

“وفایی” از لب می گون و رمز غمزه مدهوش است

مگر از باده ی ساقی چنان شد سرگران امشب

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها