وحشی بافقی- غزل شماره 394
از برایِ خاطرِ اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی؟
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حالِ من گریان شوی بیاختیار
ای که منعِ گریۀ بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست، کی تدبیر کارم میکنی؟